عمیقترین غم متعالی در زندگی ما ؛ از آن منشاء میگیرد که توی تمام رابطه های ما باید به اویی
تبدیل گردند .هر چند که در جریان رابطه مستقیم و بی واسطه ؛تو؛ حاضر و منحصر به فرد بوده باشد ؛ به محض آنکه رابطه جریان خودش را طی کند یا به واسطه هایی غیر مستقیم شود ؛ به جزیی از اجزاء و واقعیتی میان واقعیت های جهان تبدیل میشود.
انسانی که تا این لحظه توی منحصر به فرد و فراگیر من بود ولی اجزاء و جنبه هایی نداشت ؛ انسانی که حضور داشت ولی در دست قرار نمیگرفت ؛ انسانی که تجربه می یافت ولی قابل
تجربه نبود ؛ ناچارا به اویی میان او ها و جمعی از کیفیت ها و کمیت ها تبدیل میشود.
اکنون من میتوانم رنگ مو و صدای سخن و منش بخصوص او را شناسایی کنم . و تا زمانی
که به چنین تفکیکاتی موفق باشم ؛ او هم نمی تواند توی من باشد یا توی من بشود.
از طرفی هر اویی در جهان میتواند قبل و بعد از آنکه او بشود ؛ در برابر هر منی ؛ تو هم بشود.
او پیله است و تو پروانه ولی نه به صورت واقعیت های جدا جدا ؛ مشخص و مجزا ؛ بلکه به
صورت دوگانگی های به هم پیوسته و گره خورده و همزمان.
از میان فضاهای رابطه ای ؛ فضای رابطه انسان و انسان مزیت خاصی دارد:
-در اینجا زبان گفتگو تکامل یافته و همچون زنجیره ای از بیان و پاسخ ؛ انسان را به انسان
متصل میکند.
-در اینجا کلامی که به زبان می آوریم ؛ با کلامی که به زبان آمده است ؛ برخورد می نماید.
-در اینجا ؛ من و تو ؛ نه فقط دو قطب یک رابطه ایم ؛ با داد و گرفت کلام ؛ شناخت و آشنایی
متقابل را هم ممکن می سازیم.
-فقط در اینجا ؛ لحظه های جدا جدای رابطه در ترکیب با زنجیره کلام متصل میگردند.
-فقط در اینجا ؛ نظر اندازی و در نظر بودن من ؛ شناختن و شناخته شدن من ؛ عشق ورزی و معشوق بودن من واقعیت های رو در رو و یگانه ای را متشکل می سازند.
-فقط در اینجا ؛ آنچه با ما روبرویی میکند ؛ در مقام متکامل ترین تو روبرویی میکند.
-اینجا بستر رودخانه عظیمی است که رودهای فرعی از دو طرف را ؛ در بر میگیرد و به دریا میریزد.
گزیده از من و تو (اثرمارتین بوبر)