مارتین بوبر در نوشتارش تاکید دارد که همه کم وبیش دراین مسیر حرکت میکنند که به مقام
تو برسند .
برام جالب بود که این موضوع در بیشتر مطالب وبلاگها می آید یا به عبارتی تو گویی ها در وبلاگها
خوب ظهور پیدا میکند.
یک مورد راهم من در یکی از ترانه های سعید شایسته مشاهده کردم.سعید شایسته پیداست این ترانه را با عنوان کتاب سرنوشت ؛ تحت تاثیر توگویی ها خوانده است و شاعر ترانه هم هر چند صحبت از دل یک عاشق ( آنگونه که همه جا میشنویم) میکند ولی دوست ندارد
در حد دوست داشتن های معمول باقی بماند و در نهایت از ارتباط با یک تو میگوید:
اشکم امون نمیده
عکساتو باز ببینم
برگرد تو ای همه کسم
برگرد تو ای هم نفسم
----------
نگذر از عشق به سادگی
نگذر از این دلدادگی
بی تو چه جور این زندگی
بی تو نمیشه زنده بود
عشق تو قلبمو ربود
ای هستی و ای تار و پود
----------
با تو جهنمم بهشت
خدا رو قلب من نوشت
تویی کتاب سرنوشت
فقط انسانی که تمام اجزای وجودش را ؛ در کل یگانه ای جمع کرده باشد ؛ میتواند به درون
رابطه مستقیمی با تو وارد گردد. این فعالیت را ؛ عدم فعالیت و پذیرایی فعالیت هم نامیده اند؛
چون در اینجا هیچ جزیی از وجود آن انسان فعالیت بخصوصی انجام نمیدهد و در نتیجه هیچ دخالت بخصوصی هم به جهان اطراف وارد نمی آورد. در اینجا کل یک انسانی که تمام اجزایش
آرام و بی حرکت گشته اند ؛ فعالیت میکند.
وقتی در چنین حالتی ؛ ثبات و دوام بیاوریم ؛ ما میتوانیم در راه روبرویی با توی جاویدان قدم برداریم.
در این راه ؛ هیچ ضرورتی ندارد تا دنیایی را که به نظر می آید و حس میکنیم کنار بگذاریم ؛
دنیای ظاهر معنا ندارد . ما فقط یک دنیا داریم که بنا بر دوگانگی حضور ما ؛ دوگانه به نظر
می آید .طلسم این دوگانگی را باید باطل کرد.
در این راه هیچ ضرورتی هم ندارد تا به تجربیاتی در ماورای احساسات عروج کنیم. تجربیات ؛
چه احساسی چه ماورای احساسی ؛ با اویی شروع میشوند و به اویی هم خاتمه می یابند.
در این راه ؛ هیچ ضرورتی هم ندارد تا به دنیای ارزشها و عقاید ؛ پناه ببریم. این عناصر هیچگاه
در زمان حال واقعیت پیدا نمی کنند.
اینها همه که ضرورت ندارند ؛ پس در این راه چیست که ضرورت دارد .هیچ گونه دستور العملی
ضرورت ندارد. هیچ یک از استنباطات و استنتاجاتی که در تاریخ آیین شناسی و دین شناسی
به صورت مراسم و عبادات توصیه شده اند؛ هیچ ربطی به واقعیت ساده روبرویی پیدانمی کنند.
---------------------------------------------------------------
کمی توضیح درباره مطالب:
-جالب این که مارتین بوبر با اینکه نسبتی با آیین یهود دارد ؛ ولی همچون اندیشه اسلامی و قرآنی به انسان به عنوان یک کل واحد و یگانه مینگرد و بخشی از انسان را مد نظر ندارد.
- او میگوید : تو آن است که همزمان بر من تاثیر میگذارد و همزمان از من تاثیر میپذیرد به
علاوه مطالب زیبایی که در توصیف توگوییها در دو پست قبل از این آمده.
- هر جزیی از اجزای جهان میتواند تویی برای من باشد و خداوند نیز توی فراگیر همه است.
-در این پست مارتین بوبر شرایطی که میتوان با خداوند یا هر کسی رابطه مستقیم و متقابل برقرار کرد را توضیح میدهد.
- این جهان از یک طرف مورد تجربه و بهره برداری ما قرار میگیرد و از یک طرف ما را به رابطه با اصل خود و کلا رابطه با خود فرا میخواند که این دو به صورتی جلوه میکنند که گویی ما حضور دوگانه ای در آن داریم ولی انسان آگاه همواره در پی رابطه سازی با جهان است و میداند
این جهان اجزای آن به هم پیوسته اند و واقعی است نه اینکه فقط از آن استفاده هایی میبریم.
- مارتین بوبر میگوید رو برویی با تو واقعیتی ساده است و هیچ آداب و ترتیبی ندارد؛ درست میگوید ولی برای آنکه در خانواده و اجتماع خوب تربیت شده و برای بزرگان و پدر ومادرش و کلا هر انسانی احترام قایل است این روبرو شدن ها تاثر گذارتر و انجام واجبات به ظاهر تکراری هم با عشق انجام می شود و اینجاست که نقش تعیلم و تربیت خیلی مهم میشود.