مارتین بوبر فیلسوف بزرگ ولی ناآشنایی است .کتاب «من و تو » وی از دلانگیز ترین آثاری
است که رابطه انسان و انسان و انسان و خداوند را شرح میدهد.
--------------------------------------------------------------------------------------
جهان رابطه ها در سه فضا واقعیت میابد.
اول، در فضای زندگی با طبیعت.در اینجا رابطه در تاریکی است و در ماقبل زبان گفتگو
قرار دارد.
موجودات طبیعی از مقابل ما عبور میکنند ، ولی نمی توانند رو به سوی ما قدم بردارند .
تویی که آنها را خطاب می کنیم در آستانه زبان گفتگو متوقف مانده است.
دوم، در فضای زندگی با انسانها .در اینجا رابطه روشن است و به زبان گفتگو هم وارد
می شود .ما می توانیم ، هم انسانی را تو خطاب کنیم و هم از طرف انسانی ، تو خطاب شویم.
سوم، در فضای زندگی با موجودات روحی و معنوی . در اینجا رابطه ، نوری است
در پس تاریکی .زبان گفتگو ندارد، ولی زبان لازم را خلق میکند .ما تویی را در کلام نمی شنویم ،
ولی احساس میکنیم که مخاطب واقع شده ایم. جواب ما هم نه در کلام ما ، بلکه
در تمام وجود ما ، در افکار و کردار و خلاقیتهای ما به صدا می آید.
وقتی فضای زندگی با طبیعت را ، به جنبه های فیزیکی و با ثبات آن ، محدود کنیم؛
وقتی فضای زندگی با انسانها را ، به جنبه های احساسی و تاثیر پذیری آنهامحدود کنیم؛
وقتی فضای زندگی با واقعیتهای روحی و معنوی را ؛ به احقاق حقوق خویش محدود کنیم:
آنوقت شفافیت آن فضاها یعنی قدرت واسطگی آنها میان ما و توی جاویدان را ،
نابود ساخته ایم.
در چنان فضاهایی تجربه و بهره برداریهای انسانها امکان می یابد ، ولی آنها تاریک
و بی معنا باقی می مانند .
نامهای جدیدی هم که برای این فضاها ، تعیین کرده ایم : جهان هستی ، جهان عشق ،
جهان عقل هرچند خیلی خوشایندند ولی هیچ اثر مثبتی ندارند.
جهان هستی فقط وقتی برای انسان واقعیت می یابد که تمام جهان را خانه خود
بداند و بتواند داده ای هم به خالق ان خانه ، هدیه دهد.
جهان عشق هم ، فقط وقتی برای انسان واقعیت می یابد که تک تک توهای رودر رو را
، نموداری از توی جاویدان بداند و رابطه با هر یک از آنها را ، سرچشمه وحی به شمار آورد.
جهان عقل هم ، فقط وقتی برای انسان واقعیت می یابد که بتواند اسرار ناشناخته
جهان را روبرو قرار داده ، با روح و جان ، در خدمت آن قرار گیرد.
مارتین بوبر
سلام.
وب بسیار خوبی داری.
تقاضای تبادل لینک دارم.
اگه مایلید یه نظر تو وبلاگم بدید.
همچنینن وبلاگ ما به نویسنده خوبی مثل شما نیاز داره.
بازم اگه مایلین یه نظر تو وبلاگم داده و آیدی خودتون رو بدین تا براتون دعوتنامه ارسال بشه.
همچنین کد افزایش آمار وبلاگ و سایت در وبلاگ ما.
وبلاگ ما:www.apvt.blogsky.com
بازدیدهای ما بالا تر از 1000 (هزار) تا در روز است.
ممنون.
من اکنون احساس می کنم،
بر تل خاکستری از همه آتش ها و امیدها و خواستن هایم،
تنها مانده ام.
و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم.
و اعماق آسمان ساکت را می نگرم.
و خود را می نگرم.
و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ،
این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است،
و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر
که تو این جا چه می کنی؟
امروز به خودم گفتم:
من احساس می کنم،
که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد.
همین و همین
سلام رضا جان
ممنون از حضور گرمت
من هم لینک شما رو با کمال افتخار در جمع
عشق نویسان ثبت کردم
موفق باشی و عاشق
یا حق
من هم شما رو لینک کردم.
سلام...
با قسمت چهارم داستان شاهدخت سرزمین ابدیت بروزم و منتظرت...
خوشحال میشیم بیای و سر بزنی و همسفر ما بشی...
انشاالله اگه مشکلی پیش نیاد هر روز یک قسمت رو ارسال می کنم..
منتظرت هستیم، همسفر عشق(غریبه)!!!
سلام
ممنونم از لطفتون
خوشحالم که مورد توجهتون بوده
و ممنون که منو لینک کردید
ن هم به شما لینک می دم
در ضمن تا جایی که مقدور بود پست های وبلاگتون را خواندم
خیلی عالی است و پر محتوا
خوشحال از اشنایی با وبلاگتون
در پناه حق
سلام خوبین؟ حتما این وبلاگتون رو هم لینک میکنم . موفق باشید و سربلند
ماه مبارک آمد، ای دوستان بشارت
کز سوی دوست ما را هر دم رسد اشارت
آمد نوید رحمت، ای دل ز خواب برخیز
باشد که باقی عمر، جبران شود خسارت
سلام دوست خوبم . حالت چه طوره ؟ چه خبرها . ماه مبارک رمضان رو بهت تبریک می گم و واست بهترین ها رو از خداوند منان آرزومندم . من آپ کردم بدو بهم سر بزن . آپ کردم .
ممنون که به من سرزدی. من شما رو لینک کردم خوشحال میشم شما هم منو لینک کنید.
سلم خوبی؟ چرا سر نمی زنی!چه مطلب جالبی بود مرسییییییییییییییییییییییی
سلام
خوبین؟
مرسی از اینکه بهم سر زدین.
نبود 5 ماه [خجالت] به کارتش
صبح که از خواب پا می شد
حس کرده بود که دنیا یه جور دیگه اس
اطاقش تاریک تاریک بود
انگار نه انگار که خورشیدی هست
لباساشو پوشید و زد بیرون
مثل همیشه اولین کارش رفتن سراغ
عشقش بود
طبق معمول یه سنگ ریزه به شیشه زد و منتظر موند
پرده کنار رفت و دخترک پشت قاب پنجره ظاهر شد
لرزید
این نگاه همیشگی نبود
سرد بود
بی تفاوت بود
پرده به جای اولش برگشت
بدون حتی یک تبسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هوا سرد بود اما
نه واسه یه تازه عروس
جمعیت پشت سر ماشین عروس
بوق زنان در حرکت بودند
انگار همین چند روز پیش بود که دخترک
به دلیل نارسایی کلیوی چند قدم بیشتر
با مرگ فاصله نداشت
اما خدا خیلی دوستس داشت
که یه نفر درست تو آخرین لحظه حاضر
شد یکی از کلیه هاشو به اون بده
و فقط هم به اون
هیچ وقت نفهمید
اون کی بود
اما چه فرقی می کرد اون الان
خوشبخت بود
و مهم هم همین بود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دکتر جون کاری میشه واسش کرد
نه پدر جان با این حماقتی که پسرتون کرده
هیچ امیدی غیر از پیوند نیست
اونم که به این زودیا میسر نیست
آخه کسی که کلیه چپش مشکل داره
چرا باید بره کلیه راستشو اهدا کنه
اما پسر جوون راضی بود
صدای بوق های ممتد توجهشو به بیرون
جلب کرد
انگار عروسی بود
اون شب هر دوشون لبخند میزدن
یه بی وفا به خونه بخت می رفت
و یه با وفا به خونه آخرت
((سمیر))
ــــــــــــــــــــــــــ
موفق باشی و عاشق یا حق
سلام آپم بیا
رنگی نمانده چهرهء غمزده ام را
تو کجایی
تو کجایی که مژده امدنت به گوش همه رسیده است
کجایی؟
بیا...
من کوچه ها را با دستان خسته ام آب داده ام
هنوز هنگامی که صدای بال زدن پرنده ها را می شنوم با شوقی وصف ناپذیر بر سر جاده می ایم
تا غبارهای راه را با مزه هایم کنار بزنم
هنوز مژده آمدنت را از ماه می شنوم
و ستارگان چشمک زنان حرف ماه را تصدیق میکنند
تو کجایی... خود بگو
من که همه جا تو را میبینم چگونه دوری ات را تحمل کنم
دوری ات گرچه درونم را به ستوه در اورده
ولی هنوز با یاد تو می خوابم
به امید تو بر می خیزم و با عشق تو کار میکنم
این است زندگی من
ناجی من, نازنینم, مهربان ,کجایی,کی می آیی...
سلام
نماز و روزه هات قبول
وبلاگ بسیار جالبی داری
با تبادل لینک موافقم
و منتظر حظور دوباره ات و شرکت در مسابقه هستم
التماس دعا
سلام...جالب بود .. ولی مجبور شدم هر متنی رو دوبار بخونم :)) آخه یخورده سنگین بود
موفق باشی
درودی به بلندای پاکی وجودتان
دیرباش اینجانب در سرای جاودانه تان را به بزرگی سرشتتان ببخشید.
رقص جای قدمهایتان بر کف سرایم نشانی از تبلور مهرافزونی شماست
در آوارگی سوختنهای پیاپی که چیزی جز خستگی برایم نداشته اند،همواره در منگی بی نشانه ای به سر می بردم.حالا سفر با تمامی جان پروران تن و سوختگان شب توانسته است رسم نیکزیستن را برایم بیاورد.
از شما می خواهم در گنگ وارگی نگاه های سنگین سنگی ام همراه باشید زیرا که فرشتگان در پیرامون ما به تماشای نخستین لبخند منتظرند.
از پروردگار جان و خرد برایتان شادکامی و سربلندی جاودانه آرزومندم
ارادتمند شما:آریانا
پایدار باشید و سبز
تا درود و دیداری دیگر بدرود
سلام وبلاگ پر باری دارید خیلی لذت بردم تمایل به تبادل لینک و بنر دارید ؟
منتظر خبرتون هستم به امید دیدار شما در کلبه کوچک من و نازنین
راستی اگه زحمتی نیست روی تبلیغاتم هم یه نیم کیلیکی بندازید ممنون میشم
www.date4love.blogsky.com
سلام دوست عزیز نادیده ام ممنون که بهم سر زدی منم لینکت کردم بازم بهم سر بزن
سلام عزیزم