دوستان عزیز این مطلب در پرشین بلاگ هم آمده است.و در اینجا برای دوستانم در بلاگ اسکای هم میاورم.
رابطه انسان و انسان از رابطه انسان و خداوند جدا نیست و می تواند در زندگی روزمره هم نمود داشته باشد. و بهتر است که موارد زیر را هم در نظر داشته باشیم.
۱-برای درک مفهوم رابطه عشق بین دو انسان نیازی نیست که فرد خاصی را در نظر داشته
باشیم یا مثلا کسی بگوید که من عشق را فقط در رابطه با فلان کس درک میکنم .در اینجا منظور فقط یک من است و یک انسان دیگری.
۲-با اینکه سرشت همه انسانها یکی است ؛ ولی هر فردی هم منحصر به فرد و یگانه است و
با فردیت خاص خودش با ما روبرویی میکند و لذا آن رابطه هم منحصر به فرد می شود.
۳-لزومی ندارد که بدانیم فرد مقابل به چه میزانی از تشخص رسیده است ؛چرا که همه افراد کم و بیش در این مسیر در حرکتند. با این حال آنکه در مسیر تشخص یافتن در حرکت است؛
در روبرویی با هر فردی ؛ تشخص ویژه ای را هم از نگاه و کلام او می تواند بخواند و دریافت کند.
۴-آنکه در مسیر تشخص یافتن در حرکت است ؛ از آنجا که حالت پذیرایی در خود ایجاد کرده با هر فردی که روبرو میشود ؛ با بخشی از واقعیت وجودی خودش یا بخشی از واقعیت جهان هستی هم رابطه برقرار میکند.
۵-مارتین بوبر میگوید: قلبم گواهی میدهد که وقتی کسی را تو خطاب میکنم ؛ چه بخواهم چه نخواهم ؛ او دیگر تویی معمولی برای من نخواهد بود .او تویی میشود بی حد و مرز؛ تویی که تمام جهان را پر میکند و همه جهان بوسیله نور او و وابسته به نور او دیده میشود.
۶-رابطه عشق زن و مردی که میرود تا منجر به زندگی مشترک شود .نمونه ای خاص از رابطه بین دو انسان است که هر به این سمت پیش میرود که وارد زندگی مشترک شوند ؛ حالت پیچیده تری به خود میگیرد که در آن بلوغ یافتگی دو طرف و تشخص یافتن آنها نقش مهمتری ایفا میکند.جدای از اینکه دوست داشتن طرفین و مهرورزی برای بقاء این عشق شرط لازم و ضروری است.
در مورد نکته اول: میتوانم این توضیح را بدهم که فرد بدون اینکه بخواهد فرد خاصی رادر نظر
داشته باشد؛ میخواهد که از خودش فراتر رود و با توانایی دیگران هم نگاهی به جهان هستی
و واقعیت های آن بیاندازد. و از این نظر خود را محدود به رابطه با فردی خاص نمیکند. در این رابطه
فرد میتواند گام را پیشتر نهد و مثل مورد ۵ مانند مارتین بوبر به آدمهای اطرافش نگاه کند.
با نظر به این موارد میتوان عشق بین دو انسان را جوابگویی متقابل آنها به واقعیت دانست.
قبول دارید که اون آدم اگر ؛آدم؛ نباشه میتونه طرفش رو با سر به زمین بکوبه؟
هر تویی توی بی نهایت نیست...بعضی آدمها یه پیله واسه خودشون ساختن که یک متر جلوترشون هم نمیتونن ببیند.
برخورد با این جور آدمها میتونه یه ضربه مهلک بزنه بطوری که شخص رو از همه چی دور کنه و اعتقاداتش رو از دست بده
شما تاثیرات تو رو روی من نا دیده نگرفتید؟
سلام دوست خوبم
مرسی که اومدی و خبرم کردی
مطلب جالبی بود
خیلی چیزا ازش یاد گرفتم
ممنون دوست عزیز
شاد باشی...
زندگی عشق را ارزانی می دهد
و عشق آسمان دل را ابری می کند
تا دل بغض هایش را
دوباره به ابرها پس دهد
از پس این تعبیرها
به دنبال چه می گردم؟؟؟
سایه ای یا چشمی
که چون دل بارانیم اشک بریزد
و ردپایی در جاده خسته زندگیم بگذارد
سلام
چقدر خوشحالم که پس از اینهمه دوری باز بیاد من بودید...
مطلبتونو خوندم و استفاده کردم
آسمان دلتون آبی و خیال شبهاتون مهتابی
سلام مرسی از اینکه اومدی اینور راستی اگه یه کم عکس قاطی وب کنیعالی میشه البته الانم عالیه
درود بر شما
در تارنمایم جنگی به پاست
جنگ کاغذ و قلم
نترس
صلح هم شده است
صلح واژه و حرف
منتظرم
بدرود
به بهانه ی نزدیک شدن به فصل بهار سروده ی زیر تقدیم به شما دوست گرامی
بهار بهار
صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار
چه اسم آشنایی؟
صدات می آید...اما خودت کجایی
وابکنیم پنجره ها رو یا نه؟
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
بهار اومد با یه یغل جوونه
عیدُ آورد از تو کوچه تو خونه
حیاط ما یه غربیل
باغچه ی ما یه گلدون
خونه ی ما همیشه
منتظر یه مهمون
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود
آخ...که چه زود قلک عیدیامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفارو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقد دلم فصل بهار و دوست داشت
واشدن پنجره ها رو دوست داشت
بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
من و با حسی دیگه آشنا کرد
یه حرف یه حرف،حرفای من کتاب شد
حیف که همش سوال بی جواب شد
دروغ نگم ،هنوز دلم جوون بود
که صب تا شب دنبال آب و نون بود
(محمد علی بهمنی)
سلام
نمی دانم که را دیدم که از خود می روم هوشم
جنون اهسته می گوید مبارک باد در گوشم
منتظر حضور سبز شما هستم
موفق باشید.......شوریده
سلام دوست گلم.
بالاخره آپ کردم.
به بهونه ی تولد من و بهار وبلاگم به روز شد.
چی میشه اگه تو با قدمات زودتر بهارو به خونه ی کوچیک دلتنگیام بیاری؟
منتظرتم دوست خئبم.
شاد باشی...
بهاران خجسته باد
بهارانه آمدیم پدرام و بشکوه
برگذشته و واشسته قامت از تباهی ایام سیاه
به یک سو افکندیم خورجین یادهای دلگزا را.
جهان لایق دل ما نبود
دنیایی که از رویا فراهم کردیم برچمن گستردیم.
بهارانه شاخ و برگ و بر برآوردیم
وطن، همان وطن ما شد
غروب را خط زدیم از افق
پرنده های مهاجر را به مهمانی آوازهایشان خواندیم
هیچ چیز به دیروز
ماننده نیست در ملک نیمروز
آرزو به فردا نظر ندارد در فضا
وقت ماییم و ما جهان بخت
اکنون شراب سلطان عالم است و
ما بهارانه در جوش جانش شکفته ایم.
(جواد مجابی)
سلام
این نوروز باستانی رو بهت تبریک میگم...امیدوارم سالی پر از شادی و خنده داشته باشی و همیشه عاشق باشی...
بهار با بهار به روز شده.منتظرت هستم.
با آرزوی بهترینــــــــــها:بهـــــــــــار
وقتی تقویم دل را ورق میزنی...
برگهای خاکستری را دور بریز
و برگهای سبز را...
تا بی نهایت خاطره کن
سلام
سال نو مبارک
موفق باشید همو طن