جهان رابطه ها

جهان رابطه ها به وسیله توی جاویدان به هم پیوسته و متصلند

جهان رابطه ها

جهان رابطه ها به وسیله توی جاویدان به هم پیوسته و متصلند

 

یک یادآوری:

زمان حاضر ، نه آن نقطه ای است در خط زمان ، که ما در افکار خویش ، پایانگذار

زمان گذشته محسوب می کنیم. زمان حاضر از واقعیت مملو است و فقط با حضور

و روبرویی و رابطه واقعیت می یابد.

فقط وقتی ، تو حضور می یابد ، زمان حاضر واقعیت پیدا میکند.

آنچه که در زمان حال حضور پیدا می کند ، نابودشدنی و گذرا نیست .با ما روبرویی میکند ،

به انتظار می نشیند و دوام می آورد.

عشق دیر پای زن و مرد

 

سلام دوستان

خوب این وبلاگ من شمارشگر بازدیدکننده دارد و شمارشگر هم نشان میدهد که بازدیدهایی از آن

میشود که بیشتر آن به خاطر لینک دوستان است که لطف کرده اند و مرا لینک کرده اند ولی نمی

دانم برای خواندن مطالب وقت می گذارند یا سریع رد می شوند چون تعداد نظرات کمتر از بازدیدها

است. غرض آشنایی با اندیشه های یکی از بزرگان بوده و به تجربه برای هر کسی ثابت شده که

هر کدام از بزرگان ما را به گوشه هایی از نهفته های درونمان هدایت میکنند.و اما مارتین بوبر ما را

با جهان رابطه ها و جهان تو هم آشنا میکند. تویی( هر انسانی که تو خطاب میکنیم) که قابل

تجربه نیست و حد و مرزی ندارد ؛ تویی که تمام جهان را پر می کندو همه جهان از نگاه او و با

نور او دیده میشود؛ تویی که با انگیزه های شخصی ما همیشه سازگار نیست و در نظام های

دلخواه ما قرار نمی گیرد ؛ تویی که تا کل او را به عنوان یک انسان نبینیم تو نمی شود و برقراری

رابطه با او بسیار سخت یا ناممکن. و همه  اینها انسان رو درروی ما را« تو» میکند. 

 دوستان عزیز نوشته ها و مطالبی هم که دوستان می آورند گاهی خیلی زیبا و آموزنده است .به

همین منظور از دنیای پر خاطره مارتین بوبر موقتا فاصله میگیریم.

این مطلب از وبلاگ یک آسمان ستاره از لینک های من است که برای نویسنده آن هر جا که

هست آرزوی سلامتی و توفیق دارم.و این مطلب را چون تازگی و بار آموزشی خوبی دارد و دیدم

که تعداد کمی هم آنرا خوانده اند با اجازه ایشان در این وبلاگ می‌ آورم.

----------------------------------------------------------------------------------------------------

منشأ عشق جدایی است ، ما از منشأ خود جدا شده‌ایم !!!

این جدایی باعث پیدایش میل و اشتیاق در ما برای بازگشت به کل و یکی شدن با آن می‌شود!!!

مثل درختی که تا وقتی تو خاک زنده است

                         اما وقتی از خاک بیرون بیاد و از ریشه کنده بشه نمی‌تونه زنده باشه !!!

این یعنی عشق.......

درک و رسیدن به عشق از طریق قطب مخالف آسانتر است!!!

مرد می‌تواند خاک مورد نیازش را در زن بیابد...

مرد می‌تواند از طریق زن به هستی متصل شود...

و زن نیز از طریق مرد در هستی ریشه می‌دواند...

آنها مکمل یکدیگرند...

هرکدام به تنهایی یک نیمه‌است و به شدت محتاج آنکه کامل شود...

وقتی این دو نیمه به هم می‌رسند و در یکدیگر ادغام می‌شوند

برای اولین بار احساس ریشه داشتن و متصل بودن می‌کنند

                   و لذتی بزرگ وجود آنها را فرا می‌گیرد.....

مرد و زن در یکدیگر فقط ریشه دار نمی‌شوند...

                   بلکه از طریق هم ریشه‌هایشان به خدا متصل می‌شود!!!

این دو همانند یک دروازه‌اند...

دروازه‌هایی که به درگاه خدا گشوده می‌شوند...

میل به عشق میل به خداوند است.....

در تنهایی رنج می‌کشیم و می‌میریم اما در کنار هم ...

                                                          رشد می‌کنیم...

                                                          تغذیه می‌شویم...

                                                          ارضا می‌شویم...

                                                          و سعادتمند می‌شویم...

 

 

 

 

 

سلام ای فیلسوف

ای عارف

ای تو

آری ؛ همان؛  ای تو

ای انسان بیدار

تو دانش خود را تنها در خدمت حقیقت قرار داده ای

به استواری کلام تو و تواناییت در بیان واقعیتها غبطه می خورم

تو نشان داده ای که نوآوری و خلاقیت بشر در همه علوم بی انتهاست

تو ما را با عمق واژه هایی که هر روز به کار میبریم آشنا کردی

تو طرحی نو درانداخته ای.

 -----------------------------------------------------------------------------------------------------

 بهانه ساخت این وبلاگ کتابی بود با عنوان « من و تو » (اثر مارتین بوبر فیلسوف متولد در وین و

متوفی در سال ۱۹۶۸ تحصیلکرده در فلسفه و هنر در آلمان) و پرسشهایی درباره عشق و رابطه

انسان با انسان و انسان با جهان و خدا که که این کتاب تا حد زیادی می توانست به آنها پاسخ

دهد. کتابی که فقط به خاطر اینکه واژه هایی چون من ؛ تو و او در آن زیاد به کار رفته بود کمی

پیچیده و نامانوس جلوه میکرد و در کنار کتابهای با تخفیف ۵۰درصد قرار گرفته بود. خود من هم

حتی به این دلیل تا مدت زیادی به آن بی اعتنا بودم.اما مگر می شد از عمق معنای برخی جملات

آن براحتی گذشت.

انسان در روبرویی با تو من می شود.

من انسان حضور دوگانه دارد.

یادم هست که موقع خریدن آن همین یکی دو جمله فقط جلب نظر کرد.ولی بالاخره حوصله به خرج

دادم تا ببینم منظور مارتین بوبر از به کار بردن این واژه ها چیست. دیدم که از نظر مارتین بوبر

«من»  دارای ویژگیهایی است ولی برای هر کس که این واژه را بکار میبرد واضح است .

«تو» مظهر آن چیزی است که نزدیک است و با من رابطه نزدیک برقرار میکند. حد و مرزی ندارد

بنابراین قابل تجربه هم نیست. «او » هم آن چیزی است که از مقام تو فاصله گرفته بنابراین مثل

چیزی یا کسی  که غایب است می تواند او خطاب شود ولی از نظر مارتین بوبر هر اویی هم

می تواند دوباره به تو تبدیل شود.به هر حال به نظرم مارتین بوبر فیلسوف روشن ضمیری است

و کلام استواری دارد که باید برای درک سخنان و همراهی با وی ما نیز آهنگ کلاممان را به او

نزدیک نماییم. او از واژه ایی که ما هر روز بارها به کار می بریم بخوبی برای بیان مطالبش استفاده

کرده است. مدتی مطالبی از این کتاب آوردم ولی دیدم صرف آوردن مطالبی از آن ارزشهای این اثر

را نمایان نمیکند ؛ به همین منظور ابتدا سوالاتی را دل آن در آوردم تا بتوانید کمی راجع به آنها فکر

کنید وحالا هم به یاری خدا جوابشان را می آورم.به این امید که این تلاش ناچیز مفید باشد و اگر

این کتاب به دستتان افتاد از آن استفاده بیشتری ببرید.ممکن است در جوابها هم ابهاماتی باشد

که تا آنجا که بتوام در رفع آنها به شما کمک میکنم.همچنین جواب سوال ها ممکن است در جواب

سوال دیگری هم آمده باشد و همدیگر را کامل کنند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

۱- چگونه رابطه ای با خداوند از این نظر که حضور و معنای بهتری به زندگی انسان میدهد

 ، بهتر و و مطلوبتر است ؟

انسان اصولا" یا با خدایی که در مقام «او» روبرویش قرار میگیرد رابطه برقرار میکند یا با

خدایی که در مقام «تو » روبرویش قرار میگیرد. خدایی که در مقام «توـ» روبروی انسان

قرار میگیرد و با او رابطه برقرار میکند ، نه در خارج از جهان است و نه جزیی از اجزای جهان .

بدین مناسبت دیده میشود و شناخته میشود و در اسرار آمیزیش ،شناخته هم میشود

ولی فقط از جانب انسانیکه در رابطه رو در رو و متقابل با او قرار گرفته و فقط هم تا زمانی

که رابطه میان آنها برقرارباقی می ماند .

این خدا در اندیشه نمی گنجد در کلام نمی گنجد ، مورد اشاره قرار نمی گیرد و قابل

توصیف  نیست.

فقط در رابطه رودر رویی با «خدای تو » است که انسان می تواند جهان و جامعه را به خانه

مناسبی محل زندگی خود تبدیل کرده و از حس تنهایی و گمگشتگی در جهان نجات یابد.

فقط در رابطه رو در رویی با « خدای تو» است که انسان می تواند بدون شناخت از معنای

نهایی  زندگی خودش ، از وجود آن معنا ، مطمئن و خاطر جمع شده و با اعتماد به نفس

زندگی کند.

و فقط در رابطه رو در رویی با« خدای تو» ست که انسان می تواند چنان تعالی یابد 

که تمام جهانی که در اوست ، رو در رو قرار داده ، آن را « تو» خطاب کند و از آن

جوابهایی هم دریافت کند.   

خدایی که در مقام « او» قرار میگیرد ، گویی واقعیتی است خارج از جهان و یا جزئی

است از اجزای جهان .

این خدا نقل قول میشود ، صفات و اعمالش شرح داده میشود ، مورد اشاره

قرار میگیرد، به اصول و عقاید خاصی وابسته میشود و در مرکز آیین و آداب بخصوصی

هم قرارمیگیرد.

------------------------------------------------------------------------------------------

 ۲- جهانی که در آن زندگی میکنیم و آن چه در آن است چه ویژگیهایی دارد و انسان چه

استفاده هایی از آن میکند ؟

انسان میتواند جهانی که گرداگرد او واقع میشود ، مجموعهای از واقعیت ها ،موجودات زنده

را هم نوعی از واقعیت ها تلقی کند.

او میتواند حرکت به هم پیوسته و یگانه ای را که گرداگرد او او واقع میشود ، مجموعه ای

از  جریانات ، اعمال اراده را هم نوعی از جریانات تلقی کند.

واقعیت هایی متشکل از کیفیت ها ، جریاناتی متشکل از لحظات.

این جهان ، جهانی است جدا شده و مستقل از انسان ، جهانی سازمان یافته و با نظام.

این جهان می تواند بر حسب آنکه چگونه او را در نظر آوری ،از مرز تن تو نامحدود و به

سوی خارج گسترش یابد و یا اگر بخواهی در گوشه ای از روح تو ، آشیانه بگیرد.

تو او را به مفهوم در می آوری و حقیقت خود می خوانی .تو می توانی او را تسخیر کنی ،

ولی او به داده تو تبدیل نمی شود.

این جهان برای هر انسانی شکل متفاوتی به خود میگیرد ، ولی همزمان هدف تجربه

همگان قرار میگیرد.

در راه شناخت این جهان می توانی با دیگران به توافق برسی ولی هرگز نمی توانی

درون او با دیگران روبرویی کنی.

این جهان هیچگونه ثبات و جسمیتی ندارد ؛ چون تمام اجزای آن تو در توی یکدیگر

حضور می یابند.

این جهان هدف بازرسی و بررسی قرار نمی گیرد و هر کوششی در این راه ، آنرا نابود میکند.

خودش می آید و می آید تا از تو جوابی بخواهد و اثری برگیرد .و اگر تو را نیابد و با تو

روبرویی نکند ، ناپدید میشود و دوباره می آید ؛ هر بار به صورتی نو.

میان تو و او ، یک معامله متقابل داد ، بر قرار است . تو او را تو خطاب میکنی و داده تو

به او ، خودت هستی . او تو را تو خطاب میکند و داده او به توخودش است.

در شناخت این جهان، نمی توانی با دیگران به توافق برسی، در آن آشنائی تنهایی .

ولی در روبروئی کردن با این جهان ، می آموزی که با تکیه به خو یش ، با دیگران هم

روبرویی کنی.

موهبت ظهور این جهان دور شدن و غم هجران این جهان تو را بسوی تویی

هدایت میکند که خطوط  تمام رابطه ها ، هر چند موازیند ، در او به هم میرسند.

------------------------------------------------------------------------------------------

 ۳ـ تفاوت حضوری که در این جهان احساس میکنیم ، ازیک طرف جهانی سراسر حیات و

بی زمان و مکان و از طرفی جهانی با پیوستگی زمان و در آمیخته با عالم ماده و مکان ، به

خاطر چیست؟

جهان برای انسان دوگانه است ، به دلیل حضور دوگانه او .

حضور انسان در جهان دوگانه است ، به دلیل دوگانگی خطابه های بنیانی او .

دو گانگی میان مقام های تو و او  یعنی آنچه که با ما رابطه برقرار میکند و آنچه که

هدف تجربه و استفاده قرار میگیرد خاصیت ذاتی جهان انسان است و توسل به هیچگونه

اصول و عقایدی نمی تواند ما را به ورای این دوگانگی و تضاد ، قرار دهد.

یعنی ما در جهانی قرار گرفته ایم که از یک طرف با ما رابطه بر قرار میکند و از طرف

دیگر مورد تجربه و بهره برداری ما قرار میگیرد . درک تفاوت این دو به برخورد ما هم با این

جهان هم کمک میکند. در واقع ما فقط یک دنیا داریم که بنا بر دوگانگی حضور ما دوگانه

به نظر می آید .طلسم این دوگانگی را باید باطل کرد.

------------------------------------------------------------------------------------------

۴- آیا رابطه من با انسانها و هر انسان دیگری به شناخت من از خدا و جهان کمکی میکند؟

هر جزیی از جهان که توی واقعی هر انسانی قرار میگیرد ، واسطه موثر و پیغامبر گویایی

می شود ، میان من و «خدای تو » و آن انسان . یعنی هر انسانی که بتواند جزیی

از اجزای جهان را که زاییده جهان بوده و به کل آن هم وابسته است ، جدا و مستقل

از خویش ، توی رودر رو قرار دهد و رابطه دوجانبه و متقابلی هم با آن بر قرار سازد ،

آن جز ء را واسطه و پیغامبری میان خود و « خدای تو » قرار داده است.

و آن جزیی از اجزای جهان که می تواند بهتر از هر جز دیگری ، توی رودر روی

انسان قرار گرفته و با او رابطه دو جانبه و متقابل بر قرار کند  ؛ یک انسان دیگری است.

هر انسانی که بتواند رودر روی انسان دیگری قرار گرفته او را مخاطب قرار داده و از

کل وجود او ، صادقانه پاسخ بجوید ، رابطه خود را با «خدای تو» و شرکت خود رادر

دانش و آگاهیهای  او میسرکرده است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------

۵- رابطه من با هر انسانی چه تفاوتهایی با رابطه من با خدا دارد؟

رابطه واقعی با هر انسان یا موجود دیگری در جهان منحصر به فرد است ؛ بدین معنا که

تویی از درون آن آزاد میشود و قدم به جلو میگذارد و در منحصر به فردیهایش با ما

روبرویی میکند .

در عین حال این تو تمام این جهان را هم پر میکند .نه آنچنان که گویی جهان هیچ

جزیی ندارد . بلکه همه اجزای جهان در وابستگی و نور او دیده میشوند.

تا زمانی که جریان رابطه متقابل برقرار باشد ، هیچ محدودیتی بر جهانگیریهای نا محدود

و هیچ رقابتی در منحصر به فردیهای بلاشریک تو ، واقع نمی شود .ولی به محض اینکه

رابطه قطع شد و توی آن هم به اویی تبدیل شد جهانگیریهای تو همچون ظلمی بر جهان و

منحصر به فردیهای تو همچون جداسازی و تبعید جهان به نظر می آیند.

در رابطه روبرویی با خدا جهانگیریهای نا محدود تو و منحصر به فردیهای بلاشریک تو

یگانه میشوند.

این رابطه نامشروط هم تمام جهان را در بر میگیرد .و هم تمام اجزای جهان را از اهمیت

ساقط میکند.در برقراری رابطه روبرویی با خدا لازم نیست جهان را نفی کنیم بلکه فقط باید

او رادر جای بخصوص خودش قرار دهیم.

رابطه من با هر تویی ، مستمرا" تو را از من جدا نگه میدارد تا رابطه متقابل میان

من و تو را برقرار نگه دارد .

استثنائا در رابطه من با خدا ، از یک طرف ، فاصله و جدایی میان و خدا نامحدود است

و از طرف دیگر ، خدا همه جهان و من را در بر میگیرد.

رابطه من بر هر تویی بر مبنای رودر رویی واقعیت های مستقل و متفاوت من و تو

بر قرار میشوند.

و بدین مناسبت هم شادی آفرین است چون فقط در این رابطه شناخت متقابل و

آشنایی من و تو ممکن میشود و هم محدود است چون حتی در این رابطه شناخت

کامل من از تو وشناخت کامل تو از من ، غیر ممکن است.

استثنائا در رابطه من با خدا ، هم اینکه توی رابطه بدون آنکه من بشود ،

من را در بر میگیرد و هم شناخت ناقص من از او ، در شناخت کامل او از من ،

حل شده و ناچیز میشود.

رابطه من با هر تویی ، در طی تغییر واقعیتهای بالقوه به واقعیتهای حاضر متناوبا

ماهیت بالقوه و بالفعل بخود میگیرد ، هر تویی باید او شود تا بتواند دوباره تو شود.

استثنائا" در رابطه من با خدا ، چون واقعیتهای بالقوه ، همان واقعیتهای زنده و حاضری

هستند که آهی به درون کشیده اند ، توی رابطه همیشه حضور دارد و هرگز به اویی

تبدیل نمیشود .

توی جاویدان به اقتضای طبیعتش تو است .طبیعت ما را مجبور میکند که او را در

دنیای او ها قرار دهیم.

--------------------------------------------------------------------------------------------

۶- آیا میتوان تعریفی مختصر و بنیادی از عشق ارائه کرد داد بدون آنکه از وسعت و معنای

آن کاسته شود؟

عشق رابطه جوابگویی من است در مقابل تو.

معنای واقعی عشق را باید رابطه من با هر تویی و توی جاویدان جستجو کرد. آنجا که

من در مقابل کسی که در سایه توی جاویدان  از ماهیت درونی خود بیرون آمده و به عنوان

یک تو بامن روبرویی میکند جوابگو میشوم یعنی می توانم با توی درونی خودم

هم روبرویی کنم.

در رابطه با توی جاویدان اگر من کاملا خود را مهیا کرده باشم و به تمامی جوابگو باشم

عشق هم به تمامی جلوه میکند.

------------------------------------------------------------------------------------------

۷-در رابطه عشق احساسات چه جایگاهی دارند و چگونه میتوان احساس عشق را

از عشق باز شناخت؟

احساسات همیشه واقعیتهای ماورای روانی و ماورای فیزیکی رابطه عشق را همراهی

میکند ، ولی هیچگاه محتوای آن رابطه (رابطه جوابگویی من در مقابل تو) را متشکل

نمی کند. و نیز احساسات بسیار متفاوتی می توانند رابطه عشق را همراهی کنند.

احساسات مسیح نسبت به جوان جن زده ، با احساسات مسیح نسبت به مرید

محبوب ، یگانه نیست .در حالیکه رابطه عشق مسیح نسبت به هر دوی آنهای یکی است.

بنابراین در هر رابطه ای که مایلیم رابطه عشق بر آن نام بگذاریم میتوان در آن

احساساتی را دید که همراه این رابطه شده اند و اتفاقا" ممکن است مفید باشند یا

نباشند ولی اصل و محتوی آن رابطه این است که با توی درونی خودم هم روبرویی

کرده ام یا نه.

------------------------------------------------------------------------------------------

۸-چه زمانی یک انسان واقعا" با انسان مقابل خود رابطه برقرار  میکند؟

تنها آن زمان رابطه من با فرد مقابلم بر قرار می شود که کل او را به عنوان یک فرد ببینم 

بدون اینکه بخواهم او را تجربه کنم  یا از او تصوری در ذهن داشته باشم.

هر کس که میگوید تو ، نیت و هدف مشخصی در نظر ندارد ، او درون رابطه قرار میگیرد.

من می توانم ، رنگ مو و صدای کلام و منش بخصوص انسانی را که تو خطاب میکنم ،

تفکیک کنم که البته که بایستی مکررا هم چنان کنم ، ولی هر بار دوباره او را تغییر داده

و از مقام یگانه تو تنزل داده ام.

( مارتین بوبر میگوید فقط اوها را میتوان مورد تجربه و بهره برداری قرار داد.)  

------------------------------------------------------------------------------------------

۹-وقتی که من کسی را تو خطاب میکنم آن فرد با زمانی که او را به طور معمول تو

خطاب میکنم چه فرقی خواهد داشت؟

وقتی که من کسی را واقعا" تو می خوانم در آن لحظه او جزئی از اجزا یا مجموعهای

از اجزا نخواهد بود .او یک اوئی میان اوها و مرزبندی شده میان او ها نخواهد بود .

او نقطه ای در تقاطع شبکه های زمانی و مکانی جهان ، نخواهد بود . او واقعیتی در طبیعت

قابل تجربه و قابل توصیف نخواهد بود . او مجموعه ای از کیفیتهای نامگذاری

شده نخواهد بود.

او تویی می شود بی همسایه و بی مرز ، تویی که تمام زمان و مکان را پر میکند .

نه اینکه تمام واقعیتهای دیگر نابود میشوند. بلکه تمام واقعیتهای دیگر در نور او و وابسته

به نور او دیده می شوند.

----------------------------------------------------------------------------------------

۱۰-جهان رابطه ها چه سطوحی دارد و در چه فضاهایی واقعیت میابد؟

جهان رابطه ها در سه فضا واقعیت میابد.

اول، در فضای زندگی با طبیعت.در اینجا رابطه در تاریکی است و در ماقبل زبان گفتگو

قرار دارد.

موجودات طبیعی از مقابل ما عبور میکنند ، ولی نمی توانند رو به سوی ما قدم بردارند .

تویی که آنها را خطاب می کنیم در آستانه زبان گفتگو متوقف مانده است.

دوم، در فضای زندگی با انسانها .در اینجا رابطه روشن است و به زبان گفتگو هم وارد

می شود .ما می توانیم ، هم انسانی را تو خطاب کنیم و هم از طرف انسانی ، تو خطاب شویم.

سوم، در فضای زندگی با موجودات روحی و معنوی . در اینجا رابطه ، نوری است

در پس تاریکی .

زبان گفتگو ندارد، ولی زبان لازم را خلق میکند .ما تویی را در کلام نمی شنویم ،

ولی احساس میکنیم که مخاطب واقع شده ایم. جواب ما هم نه در کلام ما ، بلکه

در تمام وجود ما ، در افکار و کردار و خلاقیتهای ما به صدا می آید.

وقتی فضای زندگی با طبیعت را ، به جنبه های فیزیکی و با ثبات آن ، محدود کنیم؛

وقتی فضای زندگی با انسانها را ، به جنبه های احساسی و تاثیر پذیری آنهامحدود کنیم؛

وقتی فضای زندگی با واقعیتهای روحی و معنوی را ؛ به احقاق حقوق خویش محدود کنیم:

آنوقت شفافیت آن فضاها یعنی قدرت واسطگی آنها میان ما و توی جاویدان را ،

نابود ساخته ایم.

در چنان فضاهایی تجربه و بهره برداریهای انسانها امکان می یابد ، ولی آنها تاریک

و بی معنا باقی می مانند .

نامهای جدیدی هم که برای این فضاها ، تعیین کرده ایم : جهان هستی ، جهان عشق ،

جهان عقل هرچند خیلی خوشایندند ولی هیچ اثر مثبتی ندارند.

جهان هستی فقط وقتی برای انسان واقعیت می یابد که تمام جهان را خانه خود

بداند و بتواند داده ای هم به خالق ان خانه ، هدیه دهد.

جهان عشق هم ، فقط وقتی برای انسان واقعیت می یابد که تک تک توهای رودر رو را

، نموداری از توی جاویدان بداند و رابطه با هر یک از آنها را ، سرچشمه وحی به شمار آورد.

جهان عقل هم ، فقط وقتی برای انسان واقعیت می یابد که بتواند اسرار ناشناخته

جهان را روبرو قرار داده ، با روح و جان ، در خدمت آن قرار گیرد.

------------------------------------------------------------------------------------------

۱۱- وقتی صحبت از زمان حال است ، منظور چیست و رابطه زمان حال و انسان چیست ؟

زمان حاضر ، نه آن نقطه ای است در خط زمان ، که ما در افکار خویش ، پایانگذار

زمان گذشته محسوب می کنیم. زمان حاضر از واقعیت مملو است و فقط با حضور

و روبرویی و رابطه واقعیت می یابد.

فقط وقتی ، تو حضور می یابد ، زمان حاضر واقعیت پیدا میکند.

آنچه که در زمان حال حضور پیدا می کند ، نابودشدنی و گذرا نیست .با ما روبرویی میکند ،

به انتظار می نشیند و دوام می آورد.

---------------------------------------------------------------------------------------

۱۲- وقتی یگانگی و تمرکزی که مورد نظر عارفان هم هست در زندگی انسان اتفاق

 می افتد ، آیا احساسات نیروها و دیگر خصیصه های آدمی بی ارزش می شوند؟

یگانگی و تمرکزی که در واقعیت زندگی اتفاق می افتد ، غرایز انسان را ناپاک ،

کامجوییهای انسان را منحرف ، و احساسات انسان را هم گذرا و بی مقدار

محسوب نمی کند .

در اینجا ، همه اجزای انسان ، در واحد یگانهای ترکیب می یابند . در اینجا ،نفس مجرد انسان مطلوب نیست ،تمامیت نقصان نیافته یعنی کل واقعیت انسان مطلوب است.

یگانگی و تمرکزی که در اینجا مطرح است ، واقعیت است و واقعیت را هدف قرار داده است.

-------------------------------------------------------------------------------------------

۱۳- آیا من انسانی در جریان حرکت رو به رشد آدمی باید فنا بشود؟

 آنچه را که باید فنا و فدا کرد ، من نیست ، وجود من مستلزم ایجاد رابطه با هر تویی است

، حتی توی جاویدان . آنچه را باید فدا کرد ، خواستهای بیهوده من است که پیوسته

می خواهد خودش را به تایید برساند و جاویدان سازد .همین خواستهاست که انسان

را از زندگی در دنیای بی ثبات و پر مخاطره رابطه ها ، دور میکنند و به فعالیتهای

تجربه و تملک در دنیای با ثبات و با دوام اوها ، وابسته میکنند.

-------------------------------------------------------------------------------------------

۱۴- انسان آزاد چه کسی است ؟

فقط کسانی که توانایی رابطه سازی دارند ، یعنی کسانی که توی فراگیر و حاضر

را می شناسند ، توانایی تصمیم گیری دارند و فقط کسانی که تصمیم میگیرند آزادند ،

چون توانسته اند آزاد از جهان رودر رویی جهان قرار گیرند.

آزاد انسانی است که مستقل از اراده من در آوردی خویش تصمیم می گیرد .

ایمان او به واقعیت است : واقعیت دوگانه من و تو ، واقعیت رابطه میان « من و تو».

آزاد کسی است که با تمام وجود به سوی سرنوشت حرکت میکند .سرنوشت طبق

تصمیم او واقع نمی شود ، ولی آنچه که می خواهد واقع شود ، فقط وقتی

واقع می شود که او تمام آنچه می تواند اراده کند ، به عمل برساند.

------------------------------------------------------------------------------------------

۱۵- جامعه واقعی چه زمانی معنا پیدا میکند و ساخته میشود؟

 جامعه واقعی فقط وقتی ساخته می شود که انسانها بتوانند رابطه متقابل بر قرار سازند

، آن هم همزمان دو رابطه متقابل : یکی با یکدیگر و دیگری با یک مرکز زنده همگانی.

رابطه متقابل انسانها با یکدیگر ، همیشه از درون رابطه آنها با مرکز زنده همگانی

 منشاء میگیرد.

-----------------------------------------------------------------------------------------

جز در مورد سوال ۶ و۷ در بقیه موارد عین جملات کتاب آورده شده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به منظور یک تحقیق و بررسی و مفید تر شدن این وبلاگ سوالاتی مطرح شده است که

می توانید به آنها یکی از اینها را جواب بدهید(بدون در نظر گرفتن مطالبی که در این وبلاگ آمده):

۱-  جواب این سوالات چندان برای من مهم نیست.

۲- جواب این سوالات برای من مهم است و در کار نوشتن به من کمک میکند.

 ۳-جواب برخی از این سوالات را میدانم ولی نمی توانم خوب بیان کنم. 

۴- جواب برخی از این سوالات را میدانم و جوابهای خوبی هم برای آنها دارم.

                                 -------------------------------------------------

سوالات:

 

۱- چگونه رابطه ای با خداوند آنگونه که از کلام وحی و متون دینی بر می آیدبهتر

و مطلوب تر است و زیبایی و معنای لازم را به زندگی انسان میدهد؟

۲- جهانی را که در آن زندگی میکنیم چه ویژ گیهایی دارد و بطور مفصل تر انسان چه استفاده

هایی از آن میکند وآن را چگونه میبیند؟

۳- آیا رابطه من با انسانها و هر انسان دیگری به درک من از جهان و خدا کمکی میکند؟

۴- رابطه من با هر انسانی چه تفاوتهایی با رابطه من با خدا دارد؟

۵- آیا تعریفی مختصر و بنیادی از عشق می توان ارایه داد بدون آنکه از وسعت و معنای آن کاسته

شود؟

۶- این تفاوتی که در حضور در این جهان حس میکنیم یک حضور که در آن زمان نقشی ندارد و

سراسر حیات است و حضوری دیگر که با تداوم و زمان و در آمیختن با عالم ماده همراه است ؛ به

خاطر چیست؟

۷- در رابطه عشق احساسات چه جایگاهی دارند و چگونه می توان احساس عشق را از عشق

باز شناخت؟

۸- چه زمانی یک انسان واقعا با انسان مقابل خود رابطه برقرار میکند؟

۹- وقتی من کسی را «تو» خطاب میکنم این فرد با توهایی که معمولا خطاب میکنم چه تفاوتهایی

خواهد داشت؟ 

۱۰- جهان رابطه ها چه سطوحی دارد و در چه فضا هایی واقعیت میابد؟

۱۱- وقتی صحبت از زمان حال است منظور چیست و رابطه زمان حال و انسان چگونه است؟

۱۲- انسان آزاد چه کسی است؟

۱۳- آیا « من» انسانی در جریان حرکت رو به رشد آدمی باید فنا شود؟

۱۴- جامعه واقعی چه زمانی معنا پیدا میکند و ساخته میشود؟

۱۵- وقتی یگانگی و تمرکزی که مورد نظر عارفان هم هست در زندگی انسان اتفاق می افتد

آیا نیرو ها احساسات و دیگر خصیصه های آدمی بی ارزش میشوند؟

 

 

 

 

 

 

 

برخورد تو با من

 

برخورد تو(پروردگار) با من ؛ موهبتی است از جانب تو به من و نه جستجو های من. با این حال

ایراد خطابه های من - تویی حرکتی است که از کل وجود من سر میزند و به کل وجود من واقعیت

میدهد.

تو با من روبروئی میکند ولی من با او رابطه سازی میکنم.بنابراین هر حرکت من -تویی حرکتی

است که هم اختیار است و انتخاب و هم جبر است و هم حادثه.

                                    -----------------------------------------

لفظ و صدای من؛ علمدار واقعی انسانیت است.«مارتین بوبر»

 

جریان رابطه ها

 

آه چه قدرتمند و فراگیر است ؛ به هم بستگی دنیای اوها و چه لحظای و ناپایدار است : تجلی

وجود هر توئی.

آه چه بسیارند اجزاء و موجودات جهان که هرگز از ماهیت درونی خود بیرون نمی آیند و هرگز در

مقام توی رابطه ؛ با ما روبرویی نمی کنند.

آه ای ریگ بیابان ؛ اولین باری که من در تصورم با تو روبه رو بودم : اولین باری بود که دریافتم ؛ من

واقعیتی نیست که کلا درون من جا گرفته باشد. هرچند که در آن زمان من فقط درون من با تو

روبرو بودم و آنچه اتفاق می افتاد درون من اتفاق می افتاد و نه در مابین تو و من.

در عین حال در همان لحظه دریافتم که هر جزیی از اجزای جهان می تواند از جهان جدا شده

همچون وجود زنده ای ؛ رودر روی من قرار گیرد و برای لحظاتی هرچند کوتاه ؛ از هر خصوصیاتی

مبرا شده و تبدیل شود به تویی رو درروی من.

جریان رابطه نیست که لزوما در چند لحظه کوتاه قطع میشود ؛ بی واسطگی آن و رودررویی

مستقیم من و تو ؛ ازمیان میرود. خود عشق هم در رابطه های بی واسطه و رودر رویی مستقیم

؛بقا نمی یابد و در تناوب واقعیتهای حاضر و واقعیت های بالقوه بقا می یابد.

توضیح برای این دوسه جمله آخر:

رابطه من با هر تویی در طی تغییر واقعیت های بالقوه به واقعیت های حاضر متناوبا ماهیت بالقوه

و بالفعل به خود میگیرد.هر تویی باید او شود تا بتواند دوباره تو شود.

استثنائا در رابطه من با خدا ؛ چون واقعیت های بالقوه همان واقعیت های زنده و حاضری هستند

که آهی به درون کشیده اند ؛ توی رابطه همیشه حضور دارد و هرگز به اویی تبدیل نمیشود.

توی جاویدان به اقتضای طبیعتش تو است. طبیعت ما را مجبور میکند که او را در دنیای او ها قرار

دهیم. «مارتین بوبر»

رابطه ها

 

انسانی که آماده روبرویی با خداست ولی جستجو و طلب نمی کند؛ خودش آرام و آزادمنش

می شود ؛ نسبت به دیگران هم با محبت و سخاوتمند. وقتی هم که توی جاویدان را را رودرروی

خود یافت؛ هر چند تمام تو های دیگر در زندگی خود را همچون اجزایی از آن می یابد قلبا از

هیچیک از آنها روگردان نمیشود.

او رابطه با تمام توهایی که رو در رو داشته و رابطه با تمام تو هایی که خواهد دید را مقدس

می داند. او می داند که روبرو شدن با خدا مقصدی نیست که در انتهای راه مستقیمی باشد ؛

مرکز دایره ای است که تمام رابطه ها به آن میرسند.« مارتین بوبر»

 

یک درنگ یک گفتگو

 

مرد : برای دیدنت لحظه شماری می کنم.

زن: به یکباره تصویری زیبا از عشق در برابرت قرار داده ام دیگر به دیدن چه نیاز؟

مرد: سکوتت زیباست می خواهم آن را ببینم.

زن : شاید آنگونه نباشم که فکر می کنی .

مرد: من با فکر بدرود گفته ام.

زن: عشق است و اندوهش عشق است و  اشتیاقش

مرد: اندوه ! اندوهش را نمی دانم ولی سراپا اشتیاقم

زن:  یکبار میام پیشت.

 

این گفتگوی کوتاه را با قلم خیلی ناقصم تقدیم کردم به همه زنان و زنانی که با قلم و

احساسشان مرا بیشتر با عشق آشنا کردند. آری یک زن موجودی است که وقتی پاک و زلالی را

یافت گویی که کلیدی از اسرار را یافته باشد به او می چسبد و رهایش نمی کند و «عشق» را پله

و نردبانی می کند برای رفتن به سوی آسمان و خدا.

لحظه های با هم بودن را پاس می دارد و ارج می نهد و اگر روزگار فاصله بینشان انداخت آنگاه این

فاصله به جنبش درآورنده عشقی عمیق تر می شود.به قول مارتین بوبر در عشق انسان به

انسان یک تو باید مرتب تبدیل به« او » شود تا دوباره یک «تو » شود.

 

 

با باقیماندن در جهان نمی توان خدا را پیدا کرد. با خروج از جهان هم نمی توان خدا را پیدا کرد.

فقط اگر با تمام وجود به سوی «توی» رابطه مان قدم برداریم و تمام جهان را هم با خودمان

ببریم: آنچه جستجو نشود یافته ایم ما. «مارتین بوبر»

------------------------------------------------------------------------------------

رودر رویی من با هر تویی منزلگاهی است در راه رو دررویی من با خدا که نظری هم از آن واقعه را

به من نشان می دهد . هر چند انسان در هیچیک از این منزلگاهها به رودر رویی مستقیم  با خدا

موفق نمی شود  ولی همین که آماده شده و انتظار می کشد  یعنی در این راه قدم بر داشته

و بی سهم نمانده است. «مارتین بوبر»

انسان و رابطه سازی

 

خداوند می خواهد که ما با این جهان رابطه دوستی و صمیمانه برقرار کنیم .به قول مارتین بوبر

ما باید همزمان به سوی درون تمرکز کنیم و به سوی کل جهان بیرون قدم برداریم. حرکتی در یک

قدم و در دو جهت متضاد.

به نظر مارتین بوبر از سوره والعصر در قرآن کریم سخن گفته است.خداوند در آن اثر رابطه سازی با

انسانها و توصیه آنها به حقیقت و صبوری را در درجه اول به خود انسان میداند.

پس دوستان عزیز تعجب نکنیم که گاهی دلمان برای نوشتن و اینجا تنگ می شود همه ما

می خواهیم به قول پروردگارمان عمل کنیم.

 

 

من از تجربه تو چه به دست می آورد؟ هیچ. چون من تو را تجربه نمی کند .پس من

 از تو چه می داند؟ همزمان همه چیز را .چون هیچ جزئی را از آن جدا نمی کند.

 

                                                                                         مارتین بوبر

 

آمد و با گرمی گفت : دوستت دارم

قلبش رئوف بود و پر از ترانه ها و عاشقانه ها

منم اومدم بگم

اما دلم لرزید

زبانم بند آمد

واژه ای سنگین بود و سخت مسئولیت آور

اما گفتم گفتم تا از عمل به زیبایی چیزی کم نگذاشته باشیم.

از دور دیدم دسته هائی از اندو هها دلتنگی ها و اشتیاق ها همه چی دارن میان

آمدند

آمدند و مرا له کردند.

 

تلاقی

 

وقتی که اشتیاق با صلابت کلام همراه شود و پاکی و لطافت

دیر آشنا با تشخص با تلاش و سعی مستمر بدست آمده با هم

تلاقی یابند آنگاه می بینی که انفجاری عظیم رخ داده است.

دو یار قدیمی انگار همدیگر را در آغوش می گیرند.

و شاید این از راز های  عشق دیر پا و قدیمی مرد و زن باشد.

این دیگر یک نیاز ناپسند نیست یک نیاز خوب و شیرین است.

و چه خوب که زن همچنان پاک و با لطافت بماند و مرد همچنان

در راه تشخص و قوام دادن آن گام بردارد.تا عشقشان همیشه تازه

تازه بماند.

نظر شما چیه؟

 

 

    عشق درون هیچ منی نمی زید.

   عشق در رابطه من و تو واقعیت می یابد. و هر کس این واقعیت را از درون وجود خود

   نشناسد عشق را نمی شناسد. هر چند تمام احساساتی را که در زندگی

   تجربه و تحسین می کند به عشق نسبت دهد.

    عشق آن نیروی رابطه سازی است که در تمام جهان حضور دارد و اثرش هم

    در تمام جهان گسترش می یابد.

                                                                                 مارتین بوبر

با بال شوق

 

آفرینش فقط در مواضع رو در رو شکل پذیری ها و تحقق پذیری های خود را نمایان می کند:

آنهم فقط به مشتاقان پر تلاش. او هرگز اسرار خود را همچون شراب پخته ای به جام

ادراکات هیچ فردی نمی ریزد. آنچه که باید بالاخره همچون دایره ای انسان تکامل یافته را

در برگیرد فقط در جریان رابطه های رو برویی و دو جانبه او و فقط هم با عشق و فعالیت های

مستمر او  واقعیت می یابد.

باز هم من و تو

 

انسان

         در روبروئی با تو

                                     من می شود.

 

برای درک بهتر مطلب اول این وبلاگ را مرور کنید.

هنوز در عجبم...

 

هنوز در این راز سر به مهر مانده ام و در عجبم

که هر بار خواستم با این جان خسته

که می گویم حال شاید توان و انسجامش بیشتر شده

نمایشی از بالیدن و رهایی به اجرا گذارم

هیچوقت نشد که نشد

مثل مرغی که یک بالش کم توان است

نمایشی شد نازیبا با بیم هر آن افتادن

اما وقتی که بال عشق با مهرورزی بی آلایشی قوت گرفت

آنچنان نمایشی از آب در آمد که بیا و ببین

چه زیبا

چه تماشایی

انگار که مطلوب آن یگانه بود.

مهرورزی

 

« هنگام مهرورزی ، در اندیشه نیایش ذات ملکوت  و مراقبه و آن هستی بخش بی همتا باشید.

در گاه مهرورزی احساستان را مشتعل کنید، و دیگرگونی پذیرید و به رقص آیید و نوای شادی سر

 دهید. باید که جای مهر ورزی را نیایشگاه خود کنید و چون راز مقدس حر متش نگاه دارید و

 شتابان در پی فرجامش نباشید. ژرفتر در آن درون شوید و با وقار و متانتی تمام  هر بندی را

 بگسلید و هر پاره آن را به نظاره بنشینید ودر آن لحظه مو عود  در عجب خواهی شد  که چه

سان کلید معما به دست داشته ای و خود از آن بی خبری . آن ذات مقدس ،تو را با گشایشگری

بدین جهان هبوط داده لیک باید که آن کلید ها را به کار انداخت و روزنها برگشود. مهر ورزیدن از

پدیده های بس پر توانی است که در آن «من» از میان میرود ، حالی است آکنده از هوشیاری

محض که هر دم آن در تپش است  و هست راستین را به لرزه می افکند.پس آنگاه آرام آرام بگذار

 تا این حال فرا روی زیستنت قرار گیرد. باید آنچه در آن اوج مهر ورزی بر تو حادث می شود در

همه

احوال در وجودت جاری شود ، نه به سان تجربه ای زود گذر ‍که هماره بر تو مستولی باشد.

پس از

آن است که هر چه کنی و به هر جا پای بگذاری ، چه آن دم که آفتاب بر میدمد همان

 احساس را خواهی داشت که گویی آرام آرام در همه هستی در هم آمیخته می شوی و یگانه.

 یا آنگاه که پشت بر زمین تکیه داده ای و اختران آسمان را در نظاره ای دگر باره آن حس در هم

آمیزی در برت می گیرد یا آنکه گویی با زمین یکی گشته ای . آرام آرام ، مهرورزی آن راز پنهان و

 آن کلید گشایشگر را در دستانت خواهد داد که چه سان با همه هستی در عشق ورزی  به سر بری

و پس از آن ، دیگر «من» فریب و افسانه نخواهد بود که میتوان چون افسانه ای به کارش بست

و اگر چون افسانه به کارش بندی دیگر تو را خطری نخواهد بود.»

                                                                                      از گفتار های اوشو

در مکتب علامه اقبال لاهوری

 

علامه اقبال لاهوری را من به داشتن دانش و حکمت فراوان نمی شناختم.نمی دانستم چرا لقب علامه به او داده اند.در دبیرستان تنها او را به عنوان اندیشمند و بیدارگر اسلامی معرفی کرده بودند.تا اینکه پنج سال پیش یک روز که از محل خدمت سربازی بر می گشتم در خیابان ناصر خسرو در یک کتابفروشی قدیمی که چندین کتاب هم جلو مغازهاش چیده بود بزرگترین اثر حکمی علامه را به طور اتفاقی دیدم و خریدم. (جالب  است در خیابانی که همه به دنبال دارو درمان می گردند من گوهری ناب تر یافتم.) نام این اثر باز سازی اندیشه دینی در اسلام است.ولی آنچه دست من است در سال ۶۸منتشر شده است. در این آشفته بازار کتاب چه بر سر بزرگترین اثر فلسفی علامه آمده است.در بزرگترین بانک اطلاعاتی کتاب در اینترنت که خبرونامی از آن نبود.آیا با نامی دیگر منتشر شده است؟

این کتاب ۷بخش دارد که برخی از بخشهای آن خیلی سنگین است و تحصیلات لازم را برای درک می خواهد.برخی از فصل ها هم قابل درک و زیبا ترجمه شده فصل اول با عنوان معرفت و تجربه دینی است که من برای اینکه خسته کننده نباشد آن را به صورت پرسش و پاسخ می آورم:

از علامه نظرش را راجع به دین پرسیدم گفت:

نه موضوعی رسمی است نه اندیشه ای مجرد نه احساس محض نه اعمال خشک و خالی

بلکه تعبیر کل انسان است.

به چیزی کمتر از رویت بی واسطه حقیقت رضا نمی دهد.

گفتم فلسفه؟ گفت؟

دیری است که در گل مانده.

گفتم ایمان؟ گفت:

اسبی است راهوار مسیر خود را یافته همچنان می تازد.

چونان ظرفی است که مظروف آن معرفت و آگاهی است.

گفتم قرآن؟ گفت:

هدفی والا دارد

برانگیختن بالاترین حد شعور انسان در ارتباط های گونه گونه اش با پرور دگار و جهان.

گفتم معنویت؟ گفت:

حیات آن در سازگاری با واقیت و جهان ماده است

 تا اینکه سرانجام واقعیت را در خود مستحیل ساخته و آنرا مثل خود ساخته همه هستی اش را منور سازد.

گفتم انسان؟ گفت:

موجودی است که در کفه ترازوی زندگی خود را ناچیز می یابد که از هر سو توسط نیروهای باز دارنده محاصره شده

اما نا آرام است و برای ابراز وجود هر گونه المی را به خویشتن روا می دارد.

او امانت دار بار بزرگی است که آسمانها و زمین و کوهها از برداشتنش سر باز زدند.

اگر که چند قدمی بردارد و ثروت درونی اش را افزایش دهد

خداوند در مسیر تکامل یاورش خواهد بود.

این پست اما پستی عجیب بود برای من

 

این پست اما پستی عجیب است انگار. عجیب است و در عین حال ساده ، غریب است اما دیر

 

آشنا را.

و گویی کس دیگری مثل علامه محمد اقبال لاهوری نمی توانست در همان کتاب " باز سازی اندیشه دینی" واژه ای کوتاه که دو حرف بیشتر ندارد و همان "من" بشری است و گویای همه چیز درباره انسان و مسئولیت های اوست ؛ در گفتار خود بکار برد و تکلیف همه را مشخص کند .  براستی دیگر بهانه ای برای ایستادن و بی تحرکی نداریم. آن چه را که باید تمام و کمال داریم. و فقط وظیفه مان پاسداری و آگاه شدن از آن  و سوار شدن بر بال لطیف عمل است.

نمی دانم شاید برخی  آن را در حد نظرات فلسفی صرف بدانند.ولی نظر من این است آن که راه کشف و شهودش را از کتاب آسمانی باز می کند دیگر سخنش در دایره مفروضات و نظرات نمی ماند و عین حقیقت است.

 

علامه به ما یادآوری می کند که :

 

سرنوشت نهایی بشر هر چه که باشد ، مسلما آزادی کامل ناشی از محدودیت را به صورت بالاترین حالت سعادت بشری نمی نگرد. "پاداش مستمر " بشر عبارت از رشته تدریجی او در :تملک نفس  ،  منحصر به فرد بودن  و میزان فعالیتش به عنوان یک " من " می باشد .

حتی رویداد " کن فیکون شدن عالم " که بلافاصله بعد از آن ، روز داوری است ؛ نمی تواند بر آرامش کامل یک " من " که بالندگی تمام یافته  تاثیری داشته باشد .

" و در صور دمیده شود و هر که در آسمانها و زمین است ، جز آنکه خدا خواهد بیهوش شود."

چه کسی می تواند از این قاعده مستثنی باشد ؟ جز آن کسی که به عنوان یک "من"  به همان بالاترین میزان فعالیت رسیده باشد. اوج این تکامل زمانی فرا می رسد که "من " متناهی ، حتی در حالت تماس رویارو با "من" فراگیر ، کاملا  قادر به تملک نفس خویش باشد. به همان صورت که قرآن درباره رویت پیامبر (ص) از "من" نهایی بیان می دارد :

" نه دیده او خیره گشت و نه منحرف شد "

آرمان انسان کامل در اسلام  چنین است . در این مورد تعبیری زیباتر از آنچه که یک بیت شعر فارسی در مورد تجربه اشراقی پیامبر اکرم (ص) بیان می دارد ، در هیچ کجا نمی توان یافت :

موسی ز هوش رفت به یک جلوه صفات                تو عین ذات می نگری ، در تبسمی

از نظر علامه اقبال لاهوری :

حتی بهشت هم جای آرمیدن نیست . زندگی یگانه و پیوسته است . انسان برای دریافت حالات اشراقی همیشه تازه  ، از حقیقتی نا متناهی که " هر روز به کاری است " مدام پیش می رود  .

و آنکه اشراق الهی را دریافت می کند ، صرفا منفعل و اثر پذیر نیست . هر عملی از یک "من" آزاد وضعی تازه می آفریند ، و بنابراین فرصتهای بیشتری برای ظهور "من خلاق " پیش می آورد .

امام علی(ع)نمونه ای که داریم

 

آن مطلقی که علی بن ابیطالب (ع) را به اوج قدرت انسانی رسانده است چیست ؟ در تفسیر این مطلق هم می توانیم راه کوتاه را در پیش بگیریم و هم راه دراز را.

ولی ما در اینجا را کوتاه را انتخاب می کنیم :

«من در نمایشگاه بزرگ  هستی جلوه گاهی از هستی آفرینم ، شعاعی از آن هستی آفرین بر من می تابد .درک می کنم که هر اندازه  که سطوح و اعماق روحم را برای نفوذ آن شعاع ، بیشتر باز می کنم، حقایق و واقعیات جهان هستی برای من شفافتر و صیقلی تر می گردند و ماهیت خود را بیشتر آشکار می سازند .همچنین می بینم هستی من ، استقلال من ، مالکیت من بر خویشتن ، عشق من به رشد و کمال ، در اعماق جانم سر بر می کشند و خود را می می نمایانند.

بدینسان با حقیقتی بنام " من"یا شخصیت آشنا می شوم که جزیی از همان شعاع گسترده از مقام ربوبی است .بنابران تکاپوی "من" در مسیر و جاذبیت شعاع گسترده از مقام ربوبی ، همان مطلق است که فرزند ابیطالب را به اوج قدرت انسانی رسانیده است .

 

این تکاپو تنها در مجرای قوانین و اصول انسانی به ثمر می رسد . برای چنین تکاپو یی شکست و پیروزی ، دوست و دشمن ، شادی و اندوه و گریه و خنده و داشتن و نداشتن و تنهایی و تراکم جمعیت ها و محراب عبادت و میدان جنگ و زمامداری و گوشه گیری ، حباب هایی هستند که در دنبال عواملی سر بر می کشند و سپس در اقیانوس مطلق فرو می نشینند. این است محصول آن مطلقی که علی را به اوج قدرت انسانی – الهی نایل ساخته است.» 

 

   

                                                                                گزیده ای از تفسیر نهج البلاغه 

                                                                                «علامه محمد تقی جعفری»

                                                                                

حسرتهای زندگی

امروز صبح از بزرگان خواستم تا طلیعه آفتاب‌‌ مرا همراهی کنند و از حسرتهای زندگی

در گوشم نجوا کنند.آنچه از صحبتشان بر می آمد این بود که:

 

حسرتهای ما شاید کلیتی داشته باشد به اندازه کلیت حیات که هیچگاه به یک یا چند چیز

 محدود نمی شود.

اسرارآمیز باشد به اسرارآمیزی رازهای نهان زندگی که همواره ما را به خود مشغول داشته

 و به سوی خود می کشند.

لطافتی داشته باشد به لطافت عاشقانه زیستن.

اندوهبار باشد برای گلهایی که می توانست از هر شاخه توانایی ما بشکفد تا بتوان نام

 انسان خلاق بر روی ما گذاشت.

زجرآور باشد برای آن موقع که از کنار هر نشانه ای یک خوب یا یک راهنما براحتی می گذریم.