جهان رابطه ها

جهان رابطه ها به وسیله توی جاویدان به هم پیوسته و متصلند

جهان رابطه ها

جهان رابطه ها به وسیله توی جاویدان به هم پیوسته و متصلند

برای دو یار فدیمی

موسوی و خاتمی عزیز ؛ سلام بر شما دو یار قدیمی . دلم برای شما خیلی تنگ شده  . 

میگویند که شما در جریان انتخایات دچار اشتباه شده و سران فتنه ای عظیم گشته اید . 

آنها که این را گفتند به دستگاهی پوشالی دل خوش کرده وبه عمق اعتراض شما توجهی نکردند 

 و نمیدانند که شما نگران ومعترض  سرنوشت یک ملت هستید ملتی که آرام آرام در آن سطحی نگری و بی اخلاقی حاکم میشود و همه چیر در آن بها داده میشود جز کرامت انسانی و نقش انسان . 

از رسانه هایی که گاه به گاه تصاویر و سخنانی از شما منتشر میکنند ؛سپاسگذارم و بی باکیشان را میستایم. موسوی عزیز هنوز صدای تو در آم هیجان و هیاهیو در گوشم طنین انداز است که میگفتی: اگر چیزی هم به مردم میدهید این حق آنهاست ارث پدری شما نیست. 

و تو ای خاتمی عزیزدلم برای خطابه های پرشورت که در آن نگرانی و مسئولیت موج میزند ؛ 

تنگ شده . 

می گویم شما انسانهایی هستید که هر کسی جذب شما میشود یا من تلاشی برای درک 

 شما کرده ام؟ هر چه باشدبا تلاقی ایندو رابطه عشق که از آن سخن میگوییم اینجاست 

که شکل میگیرد.

انواع روابط عشق کوتاه و ناقص از زبان خودم

رابطه عشق را اگر محدود به میان زن و مرد کنیم جفا به مفهوم والای آن کرده ایم ولی اگر 

 به  درک آن کمک بیشتری کنه مانعی نداره.با این توضیح به چند رابطه عشق میپردازیم: 

 

رابطه یک طرفه عشق:  

 این  حالتی از رابطه عشق است که که یک طرف بیشتر رابطه برقرار میکند. ممکن است حتی 

 فرد مقابل به آن شدت در پی رابطه سازی نباشه.بسته به خود فرد میتونه ماورایی تر بشه و  

بی فایده هم نباشه در صورتی که فرد بدون اینکه خود را نفی کنه در پی خوبیها و توانایی های 

 فرد مقابل هم باشه .میشه گفت که در این حالت فرد عاشق با هر بار گفتن تو خودش ناب و خالص میشه.مهرورزی در این رابطه بسیار پررنگ تر جلوه میکنه .این بهترین وضعیت از رابطه یک طرفه عشق است مابقی هر چه باشه بیراه رفتن است.مخصوصا اگه به یاس و ناامیدی از به هم نرسیدن به هر دلیلی کشیده بشه.در این وضعیت فرد باید به کلی نگری در زندگی برسه و بدونه  

که عشق با همه زیبایی اش همه زندگی نیست. 

 

رابطه عشق میان دو انسان بلوغ یافته:  

این حالت از رابطه عشق زیباترین حالت از رابطه عشق است. مهرورزی و احساسات خوب دیگر هست ولی همه رابطه نیست .اسرار آمیز و حیرت انگیز است. برای همین شاید هر دو انسان بلوغ یافته که باهم روبرویی میکنند احساس آشنایی و قرابت خاصی میکنند و با نگاه های هم حرف میزنند.هوش و فراست زیاد باعث شده واقعیات جهان را بخوبی درک کنند .همواره در پی رشد و خلاقیت هستند. با این همه شدت و ضعف در این رابطه هم دیده میشود بستگی دارد  

به اینکه چقدر رابطه شان باجهان و مبدا هستی مستحکم باشه تا تغذیه کننده و قوام دهنده این رابطه باشه.دلم میگه این رابطه فقط آگاهی و سادگی زیادی میخواد اینکه فرد بگه من باید برای این رابطه کاری بکنم پایان آن را رقم زده است.

 

در رابطه عشق همیشه من و تو تویی هست بدون آنکه تو های دیگر نفی یا نادیده گرفته شوند. 

رابطه ای متقابل است در هر رابطه ای من بر تو تاثیر میگذارم و تو نیز بر من تاثیر میگذاری. 

در رابطه عشق من جهان را با نور تو می بینم ودر جهانگیریهای تو شریک میشوم. 

کسی که هر بار تویی را ناب و خالص بدون توجه به خصوصیات اخلاقی یا جنسیتش یا سنش  

مورد خطاب قرار می دهد ؛ در جهت تقویت روح توگویی خویش و رابطه با توی جاویدان قدم برداشته است.

پیشینه و اکنون

گذشته دور: 

عنوان این وبلاگ ابتدا من و تو و شرح این اشتیاق بود و مطالب آن به گفتگو درباره ریشه روابط  

انسان می پرداخت.  

گذشته نزدیک:  

بعد عنوان آن شد ریشه ها و در پی آن بود که ریشه مسایل فردی و اجتماعی را بررسی کند بویژه بعد از انتخابات .اما مطالب آن را به دلیل ناراضی بودن از وضع موجود پاک کردم تا به  

بحثی که  همیشه به آن علاقه مند بوده ام  ولو کوتاه بپردازم. 

 

اکنون: 

واما اکنون چرا میگم درباره رابطه عشق ؟ چون اساسا انسان در رابطه است که معنی میشه. 

رابطه با اشیا بی جان اگر چه در تاریکی به نظر میاد ولی انسان همان را هم میتونه تو خطاب  

کنه چون به عنوان جزیی از نظام آفرینش تسبیح خداوند رو میگه. 

اما رابطه انسان و جانداران  بسته به نوع آن جاندار ممکنه در آستانه کلام قرار بگیره.احتمالا به خیره شده سگ یا یک گربه به خودتون توجه کرده اید انگار میخواد چیزی بگه. 

اما رابطه انسان و انسان و آن چیزی که ما از آن به عنوان رابطه عشق دو انسان صحبت میکنیم  

چگونه است؟ 

در اینجا کلام مارتین بوبر فیلسوف همیشه محبوب من میتونه حق کلان رو ادا کنه:  

 

از میان فضاهای رابطه ای ؛ فضای رابطه انسان و انسان مزیت خاصی دارد: 

-در اینجا زبان گفتگو تکامل یافته و همچون زنجیره ای از بیان و پاسخ ؛ انسان را به انسان 

متصل میکند. 

-در اینجا کلامی که به زبان می آوریم ؛ با کلامی که به زبان آمده است ؛ برخورد می نماید. 

-در اینجا ؛ من و تو ؛ نه فقط دو قطب یک رابطه ایم ؛ با داد و گرفت کلام ؛ شناخت و آشنایی  

متقابل را هم ممکن می سازیم. 

-فقط در اینجا ؛ لحظه های جدا جدای رابطه در ترکیب با زنجیره کلام متصل میگردند.  

-فقط در اینجا ؛ نظر اندازی و در نظر بودن من ؛ شناختن و شناخته شدن من ؛ عشق ورزی و معشوق بودن من واقعیت های رو در رو و یگانه ای را متشکل می سازند. 

-فقط در اینجا ؛ آنچه با ما روبرویی میکند ؛ در مقام متکامل ترین تو روبرویی میکند. 

-اینجا بستر رودخانه عظیمی است که رودهای فرعی از دو طرف را ؛ در بر میگیرد و به دریا میریزد. 

 

پس رابطه عشق بین دو انسان یعنی دو نفر روبروی هم قرار بگیرندو توی منحصربه فرد یگدیگر را مورد خطاب قراردهند و حتی با نگاه های هم  واقعیت های این جهان را تصدیق کنند. و خواستار رشد و بالیدن یکدیگر باشند. 

پس مفهوم رابطه عشق بین دو انسان مفهومی فراگیر دارد و درست نیست که کسی بگوید که من عشق را در ارتباط با فرد خاصی درک میکنم.اینگونه نگرش جفا به مفهوم والای عشق است. 

 

بحث در مورد رابطه عشق طولانی و بضاعت من کمه دوست دارم دوستانم اینها را مورد نقد قرار دهند.

چند جمله نغز

- آزاد انسانی است که مستقل از اراده من درآوردی خویش تصمیم میگیرد .ایمان او به 

 واقعیت است: واقعیت دوگانه من و تو و واقعیت رابطه میان من و تو. او به سرنوشت هم  

دارد: سرنوشتی که محتاج انسان و تصمیم گیری های انسان است .

-در جهان رابطه ها ؛ من و تو به آزادی با یکدیگر روبرویی میکنیم ؛ رفتار متقابلی هم که 

 میان  ما استمرار میابد ؛ از هر نیت و حکمت و قانونی و علیتی آزاد میباشد .در جهان 

 رابطه ها ؛ هر انسانی آزادی وجود خویش و آزادی کل وجود را تضمین شده می یابد. 

-فقط کسانی که توانایی رابطه سازی دارند؛ یعنی توی فراگیر و حاضر را میشناسند ؛  

توانایی  تصمیم گیری دارند و فقط کسانی که تصمیم میگیرند آزادند ؛ چون توانسته اند 

 آزاد از جهان رودر روی جهان قرار گیرند. 

-با باقی ماندن در جهان نمیتوان خدا را پیدا کرد ؛ با رفتن از جهان هم نمی توان خدا را پیدا

کرد ؛ فقط وقتی که با تمام وجود به سوی توی رابطه مان قدم بر داریم ؛ آنچه را که جستجو

نشود یافته ایم ما.

خوشی و لذت را در هر بازاری میتوانید به قیمتی خریداری کنید.اما سعادت جاودانه را نمیتوانید  

چه برای خود و یا دیگری. خوشی و لذت در محدوده زمان قرار دارند . تنها در آزادی و رهایی است 

که نشاط جاودانه هستی میابد. می توانید به دنبال خوشی و لذت باشید و آنرا به راههای مختلف  به دست آرید.ولی زودگذرند .سعادت جاودانه ـ حس غریب از وجد و شعف ـ عامل انگیزه 

 در آن راه ندارد .احتمالا نمیتوانی به جستجوی آن بپردازی ؛یک بار که باشد ؛بسته به کیفیت ذهن شما  ؛برجای میماند ـبی زمان و بی علت؛امری است که قابل سنجش با زمان نیست.مدیتیشن  به دنبال شادی رفتن نیست .یا در تعقیب لذت بودن نیست.برعکس حالتی است از ذهن که  در آن نه الهامی است و نه فرمول خاص ـپس رهایی تام وتمام است. 

نشاط و سعادت جاودانه تنها نصیب چنین ذهنی میشود ـنه طلبیده و ناخواسته.در زمانی که هست ؛با آنکه ممکن است در دنیای شلوغ و پر سر و صدا به همراه خوشی ها و لذت ها  

به سر برید اما آنها اثری بر ذهن نخواهند داشت. برای یکباری که هست ؛ستیز و جدال باز 

 ایستاده است .اما پایان ستیز و جدال نتیجه غایی رهایی نیست. ذهنی که با آزادی و رهایی عمل میکند  ؛در فضای مدیتیشن قرار دارد. در انفجاری که از نشاط و سعادت جاودانه حاصل آید  

چشمها ساده و تازه بین است .عشق حضور دارد همراه با رستگاری. 

                                                                                                                                     

  

                                                                                                                         جیدو کریشنامورتی 

                                                                                                                            کتاب مدیتیشن 

  

غم متعالی

 

عمیقترین غم متعالی در زندگی ما ؛ از آن منشاء میگیرد که توی تمام رابطه های ما باید به اویی 

تبدیل گردند .هر چند که در جریان رابطه مستقیم و بی واسطه ؛تو؛ حاضر و منحصر به فرد بوده باشد ؛ به محض آنکه رابطه جریان خودش را طی کند یا به واسطه هایی غیر مستقیم شود ؛ به جزیی از اجزاء و واقعیتی میان واقعیت های جهان تبدیل میشود. 

انسانی که تا این لحظه توی منحصر به فرد و فراگیر من بود ولی اجزاء و جنبه هایی نداشت ؛ انسانی که حضور داشت ولی در دست قرار نمیگرفت ؛ انسانی که تجربه می یافت ولی قابل 

تجربه نبود ؛ ناچارا به اویی میان او ها و جمعی از کیفیت ها و کمیت ها تبدیل میشود. 

اکنون من میتوانم رنگ مو و صدای سخن و منش بخصوص او را شناسایی کنم . و تا زمانی  

که به چنین تفکیکاتی موفق باشم ؛ او هم نمی تواند توی من باشد یا توی من بشود. 

از طرفی هر اویی در جهان میتواند قبل و بعد از آنکه او بشود ؛ در برابر هر منی ؛ تو هم بشود. 

او پیله است و تو  پروانه ولی نه به صورت واقعیت های جدا جدا ؛ مشخص و مجزا ؛ بلکه به 

 صورت دوگانگی های به هم پیوسته و گره خورده و همزمان. 

رابطه انسان وانسان

 از میان فضاهای رابطه ای ؛ فضای رابطه انسان و انسان مزیت خاصی دارد: 

-در اینجا زبان گفتگو تکامل یافته و همچون زنجیره ای از بیان و پاسخ ؛ انسان را به انسان 

متصل میکند. 

-در اینجا کلامی که به زبان می آوریم ؛ با کلامی که به زبان آمده است ؛ برخورد می نماید. 

-در اینجا ؛ من و تو ؛ نه فقط دو قطب یک رابطه ایم ؛ با داد و گرفت کلام ؛ شناخت و آشنایی  

متقابل را هم ممکن می سازیم. 

-فقط در اینجا ؛ لحظه های جدا جدای رابطه در ترکیب با زنجیره کلام متصل میگردند.  

-فقط در اینجا ؛ نظر اندازی و در نظر بودن من ؛ شناختن و شناخته شدن من ؛ عشق ورزی و معشوق بودن من واقعیت های رو در رو و یگانه ای را متشکل می سازند. 

-فقط در اینجا ؛ آنچه با ما روبرویی میکند ؛ در مقام متکامل ترین تو روبرویی میکند. 

-اینجا بستر رودخانه عظیمی است که رودهای فرعی از دو طرف را ؛ در بر میگیرد و به دریا میریزد. 

 

                                                                                   گزیده از من و تو  (اثرمارتین بوبر)

همه دوست دارند یک تو شوند

 مارتین بوبر در نوشتارش تاکید دارد که همه کم وبیش دراین مسیر حرکت میکنند که به مقام  

تو برسند . 

برام جالب بود که این موضوع در بیشتر مطالب وبلاگها می آید یا به عبارتی تو گویی ها در وبلاگها 

خوب ظهور پیدا میکند. 

یک مورد راهم من در یکی از ترانه های سعید شایسته مشاهده کردم.سعید شایسته پیداست این ترانه را با عنوان کتاب سرنوشت ؛ تحت تاثیر توگویی ها خوانده است و شاعر ترانه هم هر چند صحبت از دل یک عاشق ( آنگونه که همه جا میشنویم) میکند ولی دوست ندارد 

در حد دوست داشتن های معمول باقی بماند و در نهایت از ارتباط با یک تو میگوید: 

 

اشکم امون نمیده  

عکساتو باز ببینم   

برگرد تو ای همه کسم 

برگرد تو ای هم نفسم

----------

نگذر از عشق به سادگی 

نگذر از این دلدادگی  

بی تو چه جور این زندگی 

بی تو نمیشه زنده بود 

عشق تو قلبمو ربود  

ای هستی و ای تار و پود  

---------- 

با تو جهنمم بهشت 

خدا رو قلب من نوشت 

تویی کتاب سرنوشت  

مطلب مفید دیگری از مارتین بوبر

  

فقط انسانی که تمام اجزای وجودش را ؛ در کل یگانه ای جمع کرده باشد ؛ میتواند به درون  

رابطه مستقیمی با تو وارد گردد. این فعالیت را ؛ عدم فعالیت و پذیرایی فعالیت هم نامیده اند؛ 

چون در اینجا هیچ جزیی از وجود آن انسان فعالیت بخصوصی انجام نمیدهد و در نتیجه هیچ دخالت بخصوصی هم به جهان اطراف وارد نمی آورد. در اینجا کل یک انسانی که تمام اجزایش  

آرام و بی حرکت گشته اند ؛ فعالیت میکند. 

وقتی در چنین حالتی ؛ ثبات و دوام بیاوریم ؛ ما میتوانیم در راه روبرویی با توی جاویدان قدم برداریم. 

در این راه ؛ هیچ ضرورتی ندارد تا دنیایی را که به نظر می آید و حس میکنیم کنار بگذاریم ؛ 

دنیای ظاهر معنا ندارد . ما فقط یک دنیا داریم که بنا بر دوگانگی حضور ما ؛ دوگانه به نظر  

می آید .طلسم این دوگانگی را باید باطل کرد. 

در این راه هیچ ضرورتی هم ندارد تا به تجربیاتی در ماورای احساسات عروج کنیم. تجربیات ؛ 

چه احساسی چه ماورای احساسی ؛ با اویی شروع میشوند و به اویی هم خاتمه می یابند. 

در این راه ؛ هیچ ضرورتی هم ندارد تا به دنیای ارزشها و عقاید ؛ پناه ببریم. این عناصر هیچگاه 

در زمان حال واقعیت پیدا نمی کنند. 

اینها همه که ضرورت ندارند ؛ پس در این راه چیست که ضرورت دارد .هیچ گونه دستور العملی  

ضرورت ندارد. هیچ یک از استنباطات و استنتاجاتی که در تاریخ آیین شناسی و دین شناسی  

به صورت مراسم و عبادات توصیه شده اند؛ هیچ ربطی به واقعیت ساده روبرویی پیدانمی کنند.   

--------------------------------------------------------------- 

کمی توضیح درباره مطالب: 

-جالب این که مارتین بوبر با اینکه نسبتی با آیین یهود دارد ؛ ولی همچون اندیشه اسلامی و قرآنی به  انسان به عنوان یک کل واحد و یگانه مینگرد و بخشی از انسان را مد نظر ندارد. 

- او میگوید : تو آن است که همزمان بر من تاثیر میگذارد و همزمان از من تاثیر میپذیرد به  

علاوه مطالب زیبایی که در توصیف توگوییها در دو  پست قبل از این آمده.  

- هر جزیی از اجزای جهان میتواند تویی برای من باشد و خداوند نیز توی فراگیر همه است. 

-در این پست مارتین بوبر شرایطی که میتوان با خداوند یا هر کسی رابطه مستقیم و متقابل برقرار کرد را توضیح میدهد.  

- این جهان از یک طرف مورد تجربه و بهره برداری ما قرار میگیرد و از یک طرف ما را به رابطه با اصل خود و کلا رابطه با خود فرا میخواند که این دو به صورتی جلوه میکنند که گویی ما حضور دوگانه ای در آن داریم ولی انسان آگاه همواره در پی رابطه سازی با جهان است و میداند 

این جهان اجزای آن به هم پیوسته اند و واقعی است نه اینکه فقط از آن استفاده هایی میبریم.

- مارتین بوبر میگوید رو برویی با تو واقعیتی ساده است و هیچ آداب و ترتیبی ندارد؛ درست میگوید ولی برای آنکه در خانواده و اجتماع خوب تربیت شده و برای بزرگان و پدر ومادرش و کلا هر انسانی احترام قایل است این روبرو شدن ها تاثر گذارتر و انجام واجبات به ظاهر تکراری هم با عشق انجام می شود و اینجاست که نقش تعیلم و تربیت خیلی مهم میشود.   

 

   

 

بی شک کلام مارتین بوبر نافذ و تاثیر گذار است و در برخی مواقع هم گنگ و با کلی گویی 

همراه است . ولی در طرف دیگر ما قرار داریم که قصد داریم با دانش او و گواهیهای قلب او و خودمان همراه شویم و با عشق از جنس کمال یافته آن آشنا شویم. ولی ایراد ما و شاید 

درد بشر امروز این است که از امور مهم و اساسی و تامل در آنها هراسان و فراری است  

و یا به خود میگوید من قادر نیستم اینها را آنطور که بزرگان لمس کرده اند درک و لمس کنم. 

و ایراد دیگر هم در اینجاست که ذهن بشر امروز گویی رفته رفته از نگاه کلی به جهان و زندگی 

فاصله میگیرد و لذا براحتی خود و جهان را تجزیه میکند و در دام احساسات گرفتار می آید و احساسات تجربه شده را مترادف با عشق قرار میدهد. 

امید که با تلاش و صبوری و یاری خداوند یگانه در مسیر صراط مستقیم که او راضی و خشنود است قرار گیریم. 

 

و این هم کلام مارتین بوبر درباره عشق و احساسات با همه کلی گوئیش:  

 

احساسات ؛ همیشه واقعیتهای ماوراء فیزیکی و ماوراء روانی رابطه عشق را همراهی میکند ؛  

ولی هیچگاه محتوای آن رابطه را متشکل نمی سازد .در ثانی احساسات بسیار متفاوتی میتوانند رابطه عشق را همراهی کنند. 

احساسات مسیح نسبت به جوان جن زده با احساسات مسیح نسبت به مرید محبوب ؛ یگانه نیست .در حالی که رابطه عشق مسیح ؛ نسبت به هر دوی آنها یگانه است.  

عشق درون هیچ منی نمی زید .عشق میان من و تو واقعیت میابد .وهر کسی این واقعیت را نشناسد و از درون وجود خودش نشناسد ؛ عشق را نمی شناسد ؛هر چند تمام احساساتی  

را که در زندگی تجربه و تحسین میکند به عشق نسبت دهد.

 

توصیف توگوییهای ما از زبان مارتین بوبر

 

این مطلب خیلی ارزشمند از مارتین بوبر را تقدیم میکنم به همه دوستان و شرمنده که خوب  

نمیتونم بشون سر بزنم. این مطلب را شاید بشه گفت شاه کلیدی است برای درک توگوئیهای ما 

و درک کسی که با عمق وجودش تویی را صدا میکند. و من شخصا ندیدم کسی به این خوبی 

و زیبایی این موضوع را توصیف کنه. 

 ---------------------------------------------------    

در لحظه ای که با یک انسان روبرو میشوم و او را توی خویش میخوانم ؛ او تغییر میکند. درآن 

لحظه او جزیی از اجزاء یا مجموعه ای از اجزا نخواهد بود .او یک اویی میان اوها و مرزبندی شده 

میان اوها نخواهد بود.  

او نقطه ای در تقاطع شبکه های زمانی و مکانی جهان نخواهد بود .او واقعیتی در طبیعت  

؛ قابل تجربه و قابل توصیف نخواهد بود. او مجموعه ای از کیفیت های نامگذاری شده  

نخواهد بود . 

او تویی میشود بی همسایه و بی مرز ؛ تویی که تمام جهان را پر میکند. نه اینکه تمام واقعیت های دیگر نابود میشوند. خیر؛ تمام واقعیت های دیگر ؛ در نور او و وابسته به نور او دیده میشوند. 

من میتوانم ؛رنگ مو و صدای کلام و منش بخصوص انسانی را تفکیک کنم و البته به ضرورت 

این جهان مکررا بایستی این کار را هم بکنم؛ ولی هر بار دوباره او را تغییر داده و از مقام یگانه تو تنزل داده ام. 

از عشق برخاستن(۱)

 

جواب اوشو (باگوان راجنیش) به کسی که گفت «شما بی مریدانتان که هستید؟» :  

 

« من همانم که هستم» ؛ چه مریدی باشد چه نباشد .بود و نبودشان مرا کاری نیست . 

اتکایم به تو نیست.همه جد و جهدم در اینجا این است که تو را نیز از وابستگی برهانم. 

در اینجایم تا رهائیت دهم. نمیخواهمت لنگان در پی ام روانه گردی و خواهان آنم تا خویشتن  

خویش را بیابی و روزی که چنین شود و از بند وابستگی ات به من آزاد گردی به راستی  

میتوانی بر من عاشق شوی و پیش از آن هرگز. من شمایان را عاشقم و چاره ای جز عشق  

ندارم.مساله این نیست که آیا میتوانم برشما عاشق شوم یا نه. من بی هیچ چون و چرایی  

شما را عشق میورزم. 

 

منبع: کتاب سرگشتگی (اوشو) 

ترجمه :حمید حیدری نژاد

  

 برای حمایت از این وبلاگ بر روی بنرهای تبلیغاتی کلیک کنید و اگر مایل بودید عضو شوید.  

                                با تشکر از همه دوستان و بازدیدکنندگان محترم

                                           ---------------------------

سلام به دوستان و همراهان عزیز 

شاید این سوال برای شما مطرح شده که چرا من مدتی است از مارتین بوبر یا با استفاده 

از ایده ای او مینویسم.دلیل آن همین اثر چاپ شده او«من و تو» در ایران و از چاپ دوم آن 

 در سال ۷۸ که اکنون در دست دارم است.اثری که به احتمال زیاد شاهد چاپ انتشار مجدد 

 آن نخواهیم  بود.(احتمالا فقط به خاطر نسبتی که او با آیین یهود دارد که اگر بخواهیم در این موضوعها  صحبت کنیم صحبت به درازا میکشد)دیدم که این اثر به سوالات اساسی ما در ارتباط 

 با رابطه  انسان و جهان و خدا پاسخهای خوبی میدهد.مارتین بوبر در آلمان اتریش فلسفه  

و هنر خوانده و به نحوی در این اثر زیبائیها و مفید بودن حکمت و فلسفه را به نمایش میگذارد. 

شیوه بیان او هم حاکی از شیوه بیان یک انسان بالنده و مشتاق است.یا به قول خودش  

انسانی که همه اجزای خود را در کل یگانه ای جمع کرده.شاید کسی با خواندن اثرش  

بگوید که او بر بدیهیات تاکید می ورزد ولی نظر من این است که او به عمق بدیهیات 

میرود و ارزش آنها را نمایان میکند و به شیوه ای استادانه سخن میگوید.یکی از تاکیدات او 

در این کتاب این است که رابطه انسان و خداوند هیچگاه از رابطه انسان و انسان جدا  

نیست.و دیگر اینکه او عبارات تاکیدی را زیاد بکار میبرد که به نظر هر کسی قادر به این کار  

نیست . 

در زیرباز گزیده ای از این کتاب می آید : 

 

تا زمانی که عشق کور است ؛ یعنی کل یگانه انسان رو در رو را نمیبیند ؛ هیچ نوع  

رابطه ای راهم برقرارنمی کند. 

کینه و نفرت همیشه کورند ؛ چون همیشه فقط جزیی از یک انسان را میتوان مورد کینه 

و نفرت قرار داد. 

کسانی که در مقام مخاطب و روبرویی با کل یک انسان ؛ باز هم مجبور می شوند او را نفی  

کنند ؛ کینه و نفرت نمی ورزند ؛ از توگویی های واقعی ناتوانند. 

انسانی که نمیتواند انسان رودر روی خود را تو خطاب کند ؛ یعنی نمیتواند او را تایید کند 

و بپذیرد. در این شرایط او مجبور میشود که یا خود را نفی کند و یا مخاطب خود را. 

در هر حال ؛ کسانی که کینه توزی میکنند و نفرت میورزند؛ به رابطه سازی نزدیکترند تا 

کسانی که نه کینه توزی میکنند و نه عشق میورزند.  

 

تو آن است که همزمان ؛ هم بر من اثر میگذارد و هم ازمن تاثیر میپذیرد. 

 

البته توی رابطه در مکان هم واقع میشود ؛ ولی فقط در موضع روبرویی های منحصر به فرد ؛  

وقتی که جهان اطراف مبانی وجود تو را متشکل میسازد و نه حدو ومرزهای تو را.  

 

والبته تو در زمان هم واقع میشود ؛ ولی فقط طی زمان رابطه ؛ زمانی که با تو شروع میشود  

 و با تو خاتمه می یابد و نه زمانی که لحظاتش در درازا و ردیف زمان ؛ واقع میشود. 

 

---------------------------------------------------------------------------- 

  

آزادی و سرنوشت ؛ در یک ازدواج ابدی ؛ یگانگی یافته اند .و فقط او که آزادی های خویش 

را واقعیت دهد؛ با سرنوشت خویش یگانه میشود.  

 

آزاد انسانی است که با تمام وجود به سوی سرنوشت حرکت میکند.سرنوشت طبق تصمیم او  

 واقع  نمیشود ؛ ولی آنچه که میخواهد واقع شود ؛ فقط وقتی واقع میشود که او تمام آنچه را که 

 میتواند اراده کند؛ به عمل برساند. 

 

                                                                                                    از کلام مارتین بوبر

جهان رابطه ها

مارتین بوبر فیلسوف بزرگ ولی ناآشنایی است .کتاب «من و تو » وی از دلانگیز ترین آثاری

است که رابطه انسان و انسان و انسان و خداوند را شرح میدهد.

-------------------------------------------------------------------------------------- 

جهان رابطه ها در سه فضا واقعیت میابد.

اول، در فضای زندگی با طبیعت.در اینجا رابطه در تاریکی است و در ماقبل زبان گفتگو

قرار دارد.

موجودات طبیعی از مقابل ما عبور میکنند ، ولی نمی توانند رو به سوی ما قدم بردارند .

تویی که آنها را خطاب می کنیم در آستانه زبان گفتگو متوقف مانده است.

دوم، در فضای زندگی با انسانها .در اینجا رابطه روشن است و به زبان گفتگو هم وارد

می شود .ما می توانیم ، هم انسانی را تو خطاب کنیم و هم از طرف انسانی ، تو خطاب شویم.

سوم، در فضای زندگی با موجودات روحی و معنوی . در اینجا رابطه ، نوری است

در پس تاریکی .زبان گفتگو ندارد، ولی زبان لازم را خلق میکند .ما تویی را در کلام نمی شنویم ،

ولی احساس میکنیم که مخاطب واقع شده ایم. جواب ما هم نه در کلام ما ، بلکه

در تمام وجود ما ، در افکار و کردار و خلاقیتهای ما به صدا می آید.

وقتی فضای زندگی با طبیعت را ، به جنبه های فیزیکی و با ثبات آن ، محدود کنیم؛

وقتی فضای زندگی با انسانها را ، به جنبه های احساسی و تاثیر پذیری آنهامحدود کنیم؛

وقتی فضای زندگی با واقعیتهای روحی و معنوی را ؛ به احقاق حقوق خویش محدود کنیم:

آنوقت شفافیت آن فضاها یعنی قدرت واسطگی آنها میان ما و توی جاویدان را ،

نابود ساخته ایم.

در چنان فضاهایی تجربه و بهره برداریهای انسانها امکان می یابد ، ولی آنها تاریک

و بی معنا باقی می مانند .

نامهای جدیدی هم که برای این فضاها ، تعیین کرده ایم : جهان هستی ، جهان عشق ،

جهان عقل هرچند خیلی خوشایندند ولی هیچ اثر مثبتی ندارند.

جهان هستی فقط وقتی برای انسان واقعیت می یابد که تمام جهان را خانه خود

بداند و بتواند داده ای هم به خالق ان خانه ، هدیه دهد.

جهان عشق هم ، فقط وقتی برای انسان واقعیت می یابد که تک تک توهای رودر رو را

، نموداری از توی جاویدان بداند و رابطه با هر یک از آنها را ، سرچشمه وحی به شمار آورد.

جهان عقل هم ، فقط وقتی برای انسان واقعیت می یابد که بتواند اسرار ناشناخته

جهان را روبرو قرار داده ، با روح و جان ، در خدمت آن قرار گیرد.

                                                                                                 مارتین بوبر

من و تو و گوشه ای از شرح اشتیاق

وقتی با انسانی روبرو میشویم ؛ شاید بی آنکه بخواهیم از خود فراتر میرویم و متوجه دیگری

و دانش و آگاهی های او میشویم . و آن دیگری همان توست که در محاوره هایمان زیاد این

واژه را بکار میبریم.

ما این واژه را براحتی بکار میبریم ؛ چرا که انسان روبرو را بی آنکه آگاه باشیم از مقام تو

تنزل داده ایم و قابل شناسایی در محدوده زمان و مکان کرده ایم و این خواست خداوند بوده

 که آنچه در این جهان زندگی میکند از مقام بی ثبات و پر خطر تو فاصله بگیرد و در جایگاه

امنی زندگی کند.اما واقعیت همانطور که اشاره شد این است که تو قابل تجربه نیست و

 

نمی توان او را در پیوستگی زمان و مکان و یا نظام خاصی قرار داد .

لذا بزرگان معرفت وقتی واژه تو را به کار میبرند همواره حسی غریب و آمیخته با احترام

و امید و اشتیاق به همراه دارند.اهل معرفت بدلیل اینکه همواره خود را صفا میدهند و

می پالایند در مواجهه با هر فردی کل یگانه و منحصر به فرد او را میبینند و با آن کل یگانه

و منحصر به فرد رابطه بر قرار میکنند و کاری به این ندارند که فرد مقابل دارای چه خصوصیات

اخلاقی یا ارثی است چرا که امید و اشتیاق دارند که همه انسانها در قاموس آفرینش

خود را به مقام تو نزدیک میکنند و چون توی جاویدان یگانه و جاویدان میشوند.

                                                                                          

                                                                         با استفاده از نظرات مارتین بوبر

درباره جهان شناسی

 

مطالبی مفید و زیبا درباره جهان شناسی به نقل از مارتین بوبر که برای هر کسی ممکنه

 تازگی داشته باشه و نیز تحسین او را برانگیزه :

انسان میتواند جهانی که گرداگرد او واقع میشود ، مجموعه ای از واقعیت ها ،موجودات زندهرا هم نوعی از واقعیت ها تلقی کند.

او میتواند حرکت به هم پیوسته و یگانه ای را که گرداگرد او او واقع میشود ، مجموعه ای ازجریانات ، اعمال اراده را هم نوعی از جریانات تلقی کند.

واقعیت هایی متشکل از کیفیت ها ، جریاناتی متشکل از لحظات.

این جهان ، جهانی است جدا شده و مستقل از انسان ، جهانی سازمان یافته و با نظام.

 این جهان می تواند بر حسب آنکه چگونه او را در نظر آوری ،از مرز تن تو نامحدود و به

سوی خارج گسترش یابد و یا اگر بخواهی در گوشه ای از روح تو ، آشیانه بگیرد.

 

تو او را به مفهوم در می آوری و حقیقت خود می خوانی .تو می توانی او را تسخیر کنی ،

ولی او به داده تو تبدیل نمی شود.

 

این جهان برای هر انسانی شکل متفاوتی به خود میگیرد ، ولی همزمان هدف تجربه

همگان قرار میگیرد.

 

در راه شناخت این جهان می توانی با دیگران به توافق برسی ولی هرگز نمی توانی

درون او با دیگران روبرویی کنی.

 

این جهان هیچگونه ثبات و جسمیتی ندارد ؛ چون تمام اجزای آن تو در توی یکدیگر

حضور می یابند.

 

این جهان هدف بازرسی و بررسی قرار نمی گیرد و هر کوششی در این راه ، آنرا نابود میکند.

خودش می آید و می آید تا از تو جوابی بخواهد و اثری برگیرد .و اگر تو را نیابد و با تو

روبرویی نکند ، ناپدید میشود و دوباره می آید ؛ هر بار به صورتی نو .

 

میان تو و او ، یک معامله متقابل داد ، بر قرار است . تو او را تو خطاب میکنی و داده تو

به او ، خودت هستی . او تو را تو خطاب میکند و داده او به تو خودش است.

 

در شناخت این جهان، نمی توانی با دیگران به توافق برسی، در آن آشنائی تنهایی .

ولی در روبروئی کردن با این جهان ، می آموزی که با تکیه به خو یش ، با دیگران هم

روبرویی کنی.

 

موهبت ظهور این جهان دور شدن و غم هجران این جهان تو را بسوی تویی

هدایت میکند که خطوط  تمام رابطه ها ، هر چند موازیند ، در او به هم میرسند.

 

 

پیوندی مبارک

 

پیوند میعاد و یاسمین یگانه و منحصر به فرد بود . چرا که آن یگانه نه فقط هر فردی را بلکه هر

چیزی را که نزدیکتر به آنچه او میخواهد باشد؛یگانه و منحصر به فرد میکند. احساسات و عواطف

آنان به دلیل تربیت درست در خانواده به خوبی رشد کرده بود و در این سالهای نزدیک به جوانی

 با چیزی که همگان میگویند «من»با دیدی از خوف و احترام و عشق آمیخته مینگریستند.

 یاسمین به یاری خداوند پیش از روبرویی با میعاد روز میعاد را در برابر دیدگانش قرار داده بود.

 میعاد هم با پاک و منزه نگاه داشتن خویش همچون یاسمین عطر و بوی روضه رضوان را به

همراه داشت .و حالا ایندو در حرکتی بی پایان ریشه هایشان را هم در یکدیگر هم جستجو میکنند

ومیدانند که هر یک دارای توانایی هایی است ولذا هر دیدار و با هم بودنی تازگی خاص خودش را

دارد. ودر نتیجه چون در نگاهها دیدند و میبینند آنچه را که باید ببینند:

- این پیوند بر اساس در نظر گرفتن معیارهای من در آوردی شکل نگرفته و با آزاد اندیشی توام

بوده است.

ـمشکلات مالی و اقتصادی گر چه وجود دارد ولی پیچیده و لاینحل نیست.و یاسمین در گردش

 امور مالی به میعاد اعتماد دارد.

- هریک به عادات و علایق یکدیگر که خوب و معقول است احترام میگذارند.

-و....

 

 

عنصری که نامش من است

 

«من» به تنهایی همه چیز و همه توانایی ها را در خود نهفته دارد؛ و این خود از عجایب و

شگفتی های آفرینش خداوند است. آنچه  با جهان و آنچه در آن است رابطه برقرار میکند  و آنچه

که باید درک شود ؛درک میکند «من» است . ثابت و بدون تغییر ماندن من با توجه به اینکه همه

چیز را تمام و کمال دارد ؛ همواره حسی از تازگی را برای انسان به ارمغان می آورد. حتی

حس تازگی و طراوتی که بهار به ارمغان می آورد توسط من لمس میشود .

نداشتن تصویر روشن و خوبی از« من» آغاز نارضایتی و خصومت ها در زندگی فردی و اجتماعی

است.

نداشتن تصویر خوب و روشن از من شاید دلیلش این باشد ؛ که در زندگی کمتر محکم و با صلابت

گفته ایم « من». و اگر هم گفته ایم با آنچه خالق «من» میخواهد فاصله داشته است. امید که به 

آن«من» نزدیکتر شویم.

 

 

 

رابطه انسان و انسان از رابطه انسان و خداوند جدا نیست

 

دوستان عزیز این مطلب در پرشین بلاگ هم آمده است.و در اینجا برای دوستانم در بلاگ اسکای هم میاورم.


رابطه انسان و انسان از رابطه انسان و خداوند جدا نیست و می تواند در زندگی روزمره هم نمود داشته باشد. و بهتر است که موارد زیر را هم در نظر داشته باشیم.

۱-برای درک مفهوم رابطه عشق بین دو انسان نیازی نیست که فرد خاصی را در نظر داشته
باشیم یا مثلا کسی بگوید که من عشق را فقط در رابطه با فلان کس درک میکنم .در اینجا منظور فقط یک من است و یک انسان دیگری.

۲-با اینکه سرشت همه انسانها یکی است ؛ ولی هر فردی هم منحصر به فرد و یگانه است و
با فردیت خاص خودش با ما روبرویی میکند و لذا آن رابطه هم منحصر به فرد می شود.

۳-لزومی ندارد که بدانیم فرد مقابل به چه میزانی از تشخص رسیده است ؛چرا که همه افراد کم و بیش در این مسیر در حرکتند. با این حال آنکه در مسیر تشخص یافتن در حرکت است؛
در روبرویی با هر فردی ؛ تشخص ویژه ای را هم از نگاه و کلام او می تواند بخواند و دریافت کند.

۴-آنکه در مسیر تشخص یافتن در حرکت است ؛ از آنجا که حالت پذیرایی در خود ایجاد کرده با هر فردی که روبرو میشود ؛ با بخشی از واقعیت وجودی خودش یا بخشی از واقعیت جهان هستی هم رابطه برقرار میکند.

۵-مارتین بوبر میگوید: قلبم گواهی میدهد که وقتی کسی را تو خطاب میکنم ؛ چه بخواهم چه نخواهم ؛ او دیگر تویی معمولی برای من نخواهد بود .او تویی میشود بی حد و مرز؛ تویی که تمام جهان را پر میکند و همه جهان بوسیله نور او و وابسته به نور او دیده میشود.

۶-رابطه عشق زن و مردی که میرود تا منجر به زندگی مشترک شود .نمونه ای خاص از رابطه بین دو انسان است که هر به این سمت پیش میرود که وارد زندگی مشترک شوند ؛ حالت پیچیده تری به خود میگیرد که در آن بلوغ یافتگی دو طرف و تشخص یافتن آنها نقش مهمتری ایفا میکند.جدای از اینکه دوست داشتن طرفین و مهرورزی برای بقاء این عشق شرط لازم و ضروری است.

در مورد نکته اول: میتوانم این توضیح را بدهم که فرد بدون اینکه بخواهد فرد خاصی رادر نظر

داشته باشد؛ میخواهد که از خودش فراتر رود و با توانایی دیگران هم نگاهی به جهان هستی 

و واقعیت های آن بیاندازد. و از این نظر خود را محدود به رابطه با فردی خاص نمیکند. در این رابطه

فرد میتواند گام را پیشتر نهد و مثل مورد ۵ مانند مارتین بوبر به آدمهای اطرافش نگاه کند.

با نظر به این موارد میتوان عشق بین دو انسان را جوابگویی متقابل آنها به واقعیت دانست. 

 

 

 

کلام بزرگان

 

وقتی یک بزرگی مثل مارتین بوبر میگوید :

جهان رابطه ها هیچ گونه پیوستگی زمانی و مکانی به خود نمی گیرد ؛ یا وقتی می گوید:

تو به زندگی عادی ما وارد می شود و نظم معمول آن را بر هم میزند ؛ قصد ندارد که جملاتی

صرفا فلسفی را بیان کند .کاش بتوانیم مانند او  قلبا اینها را درک کنیم.