جهان رابطه ها

جهان رابطه ها به وسیله توی جاویدان به هم پیوسته و متصلند

جهان رابطه ها

جهان رابطه ها به وسیله توی جاویدان به هم پیوسته و متصلند

 

سلام ای فیلسوف

ای عارف

ای تو

آری ؛ همان؛  ای تو

ای انسان بیدار

تو دانش خود را تنها در خدمت حقیقت قرار داده ای

به استواری کلام تو و تواناییت در بیان واقعیتها غبطه می خورم

تو نشان داده ای که نوآوری و خلاقیت بشر در همه علوم بی انتهاست

تو ما را با عمق واژه هایی که هر روز به کار میبریم آشنا کردی

تو طرحی نو درانداخته ای.

 -----------------------------------------------------------------------------------------------------

 بهانه ساخت این وبلاگ کتابی بود با عنوان « من و تو » (اثر مارتین بوبر فیلسوف متولد در وین و

متوفی در سال ۱۹۶۸ تحصیلکرده در فلسفه و هنر در آلمان) و پرسشهایی درباره عشق و رابطه

انسان با انسان و انسان با جهان و خدا که که این کتاب تا حد زیادی می توانست به آنها پاسخ

دهد. کتابی که فقط به خاطر اینکه واژه هایی چون من ؛ تو و او در آن زیاد به کار رفته بود کمی

پیچیده و نامانوس جلوه میکرد و در کنار کتابهای با تخفیف ۵۰درصد قرار گرفته بود. خود من هم

حتی به این دلیل تا مدت زیادی به آن بی اعتنا بودم.اما مگر می شد از عمق معنای برخی جملات

آن براحتی گذشت.

انسان در روبرویی با تو من می شود.

من انسان حضور دوگانه دارد.

یادم هست که موقع خریدن آن همین یکی دو جمله فقط جلب نظر کرد.ولی بالاخره حوصله به خرج

دادم تا ببینم منظور مارتین بوبر از به کار بردن این واژه ها چیست. دیدم که از نظر مارتین بوبر

«من»  دارای ویژگیهایی است ولی برای هر کس که این واژه را بکار میبرد واضح است .

«تو» مظهر آن چیزی است که نزدیک است و با من رابطه نزدیک برقرار میکند. حد و مرزی ندارد

بنابراین قابل تجربه هم نیست. «او » هم آن چیزی است که از مقام تو فاصله گرفته بنابراین مثل

چیزی یا کسی  که غایب است می تواند او خطاب شود ولی از نظر مارتین بوبر هر اویی هم

می تواند دوباره به تو تبدیل شود.به هر حال به نظرم مارتین بوبر فیلسوف روشن ضمیری است

و کلام استواری دارد که باید برای درک سخنان و همراهی با وی ما نیز آهنگ کلاممان را به او

نزدیک نماییم. او از واژه ایی که ما هر روز بارها به کار می بریم بخوبی برای بیان مطالبش استفاده

کرده است. مدتی مطالبی از این کتاب آوردم ولی دیدم صرف آوردن مطالبی از آن ارزشهای این اثر

را نمایان نمیکند ؛ به همین منظور ابتدا سوالاتی را دل آن در آوردم تا بتوانید کمی راجع به آنها فکر

کنید وحالا هم به یاری خدا جوابشان را می آورم.به این امید که این تلاش ناچیز مفید باشد و اگر

این کتاب به دستتان افتاد از آن استفاده بیشتری ببرید.ممکن است در جوابها هم ابهاماتی باشد

که تا آنجا که بتوام در رفع آنها به شما کمک میکنم.همچنین جواب سوال ها ممکن است در جواب

سوال دیگری هم آمده باشد و همدیگر را کامل کنند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

۱- چگونه رابطه ای با خداوند از این نظر که حضور و معنای بهتری به زندگی انسان میدهد

 ، بهتر و و مطلوبتر است ؟

انسان اصولا" یا با خدایی که در مقام «او» روبرویش قرار میگیرد رابطه برقرار میکند یا با

خدایی که در مقام «تو » روبرویش قرار میگیرد. خدایی که در مقام «توـ» روبروی انسان

قرار میگیرد و با او رابطه برقرار میکند ، نه در خارج از جهان است و نه جزیی از اجزای جهان .

بدین مناسبت دیده میشود و شناخته میشود و در اسرار آمیزیش ،شناخته هم میشود

ولی فقط از جانب انسانیکه در رابطه رو در رو و متقابل با او قرار گرفته و فقط هم تا زمانی

که رابطه میان آنها برقرارباقی می ماند .

این خدا در اندیشه نمی گنجد در کلام نمی گنجد ، مورد اشاره قرار نمی گیرد و قابل

توصیف  نیست.

فقط در رابطه رودر رویی با «خدای تو » است که انسان می تواند جهان و جامعه را به خانه

مناسبی محل زندگی خود تبدیل کرده و از حس تنهایی و گمگشتگی در جهان نجات یابد.

فقط در رابطه رو در رویی با « خدای تو» است که انسان می تواند بدون شناخت از معنای

نهایی  زندگی خودش ، از وجود آن معنا ، مطمئن و خاطر جمع شده و با اعتماد به نفس

زندگی کند.

و فقط در رابطه رو در رویی با« خدای تو» ست که انسان می تواند چنان تعالی یابد 

که تمام جهانی که در اوست ، رو در رو قرار داده ، آن را « تو» خطاب کند و از آن

جوابهایی هم دریافت کند.   

خدایی که در مقام « او» قرار میگیرد ، گویی واقعیتی است خارج از جهان و یا جزئی

است از اجزای جهان .

این خدا نقل قول میشود ، صفات و اعمالش شرح داده میشود ، مورد اشاره

قرار میگیرد، به اصول و عقاید خاصی وابسته میشود و در مرکز آیین و آداب بخصوصی

هم قرارمیگیرد.

------------------------------------------------------------------------------------------

 ۲- جهانی که در آن زندگی میکنیم و آن چه در آن است چه ویژگیهایی دارد و انسان چه

استفاده هایی از آن میکند ؟

انسان میتواند جهانی که گرداگرد او واقع میشود ، مجموعهای از واقعیت ها ،موجودات زنده

را هم نوعی از واقعیت ها تلقی کند.

او میتواند حرکت به هم پیوسته و یگانه ای را که گرداگرد او او واقع میشود ، مجموعه ای

از  جریانات ، اعمال اراده را هم نوعی از جریانات تلقی کند.

واقعیت هایی متشکل از کیفیت ها ، جریاناتی متشکل از لحظات.

این جهان ، جهانی است جدا شده و مستقل از انسان ، جهانی سازمان یافته و با نظام.

این جهان می تواند بر حسب آنکه چگونه او را در نظر آوری ،از مرز تن تو نامحدود و به

سوی خارج گسترش یابد و یا اگر بخواهی در گوشه ای از روح تو ، آشیانه بگیرد.

تو او را به مفهوم در می آوری و حقیقت خود می خوانی .تو می توانی او را تسخیر کنی ،

ولی او به داده تو تبدیل نمی شود.

این جهان برای هر انسانی شکل متفاوتی به خود میگیرد ، ولی همزمان هدف تجربه

همگان قرار میگیرد.

در راه شناخت این جهان می توانی با دیگران به توافق برسی ولی هرگز نمی توانی

درون او با دیگران روبرویی کنی.

این جهان هیچگونه ثبات و جسمیتی ندارد ؛ چون تمام اجزای آن تو در توی یکدیگر

حضور می یابند.

این جهان هدف بازرسی و بررسی قرار نمی گیرد و هر کوششی در این راه ، آنرا نابود میکند.

خودش می آید و می آید تا از تو جوابی بخواهد و اثری برگیرد .و اگر تو را نیابد و با تو

روبرویی نکند ، ناپدید میشود و دوباره می آید ؛ هر بار به صورتی نو.

میان تو و او ، یک معامله متقابل داد ، بر قرار است . تو او را تو خطاب میکنی و داده تو

به او ، خودت هستی . او تو را تو خطاب میکند و داده او به توخودش است.

در شناخت این جهان، نمی توانی با دیگران به توافق برسی، در آن آشنائی تنهایی .

ولی در روبروئی کردن با این جهان ، می آموزی که با تکیه به خو یش ، با دیگران هم

روبرویی کنی.

موهبت ظهور این جهان دور شدن و غم هجران این جهان تو را بسوی تویی

هدایت میکند که خطوط  تمام رابطه ها ، هر چند موازیند ، در او به هم میرسند.

------------------------------------------------------------------------------------------

 ۳ـ تفاوت حضوری که در این جهان احساس میکنیم ، ازیک طرف جهانی سراسر حیات و

بی زمان و مکان و از طرفی جهانی با پیوستگی زمان و در آمیخته با عالم ماده و مکان ، به

خاطر چیست؟

جهان برای انسان دوگانه است ، به دلیل حضور دوگانه او .

حضور انسان در جهان دوگانه است ، به دلیل دوگانگی خطابه های بنیانی او .

دو گانگی میان مقام های تو و او  یعنی آنچه که با ما رابطه برقرار میکند و آنچه که

هدف تجربه و استفاده قرار میگیرد خاصیت ذاتی جهان انسان است و توسل به هیچگونه

اصول و عقایدی نمی تواند ما را به ورای این دوگانگی و تضاد ، قرار دهد.

یعنی ما در جهانی قرار گرفته ایم که از یک طرف با ما رابطه بر قرار میکند و از طرف

دیگر مورد تجربه و بهره برداری ما قرار میگیرد . درک تفاوت این دو به برخورد ما هم با این

جهان هم کمک میکند. در واقع ما فقط یک دنیا داریم که بنا بر دوگانگی حضور ما دوگانه

به نظر می آید .طلسم این دوگانگی را باید باطل کرد.

------------------------------------------------------------------------------------------

۴- آیا رابطه من با انسانها و هر انسان دیگری به شناخت من از خدا و جهان کمکی میکند؟

هر جزیی از جهان که توی واقعی هر انسانی قرار میگیرد ، واسطه موثر و پیغامبر گویایی

می شود ، میان من و «خدای تو » و آن انسان . یعنی هر انسانی که بتواند جزیی

از اجزای جهان را که زاییده جهان بوده و به کل آن هم وابسته است ، جدا و مستقل

از خویش ، توی رودر رو قرار دهد و رابطه دوجانبه و متقابلی هم با آن بر قرار سازد ،

آن جز ء را واسطه و پیغامبری میان خود و « خدای تو » قرار داده است.

و آن جزیی از اجزای جهان که می تواند بهتر از هر جز دیگری ، توی رودر روی

انسان قرار گرفته و با او رابطه دو جانبه و متقابل بر قرار کند  ؛ یک انسان دیگری است.

هر انسانی که بتواند رودر روی انسان دیگری قرار گرفته او را مخاطب قرار داده و از

کل وجود او ، صادقانه پاسخ بجوید ، رابطه خود را با «خدای تو» و شرکت خود رادر

دانش و آگاهیهای  او میسرکرده است.

-----------------------------------------------------------------------------------------------

۵- رابطه من با هر انسانی چه تفاوتهایی با رابطه من با خدا دارد؟

رابطه واقعی با هر انسان یا موجود دیگری در جهان منحصر به فرد است ؛ بدین معنا که

تویی از درون آن آزاد میشود و قدم به جلو میگذارد و در منحصر به فردیهایش با ما

روبرویی میکند .

در عین حال این تو تمام این جهان را هم پر میکند .نه آنچنان که گویی جهان هیچ

جزیی ندارد . بلکه همه اجزای جهان در وابستگی و نور او دیده میشوند.

تا زمانی که جریان رابطه متقابل برقرار باشد ، هیچ محدودیتی بر جهانگیریهای نا محدود

و هیچ رقابتی در منحصر به فردیهای بلاشریک تو ، واقع نمی شود .ولی به محض اینکه

رابطه قطع شد و توی آن هم به اویی تبدیل شد جهانگیریهای تو همچون ظلمی بر جهان و

منحصر به فردیهای تو همچون جداسازی و تبعید جهان به نظر می آیند.

در رابطه روبرویی با خدا جهانگیریهای نا محدود تو و منحصر به فردیهای بلاشریک تو

یگانه میشوند.

این رابطه نامشروط هم تمام جهان را در بر میگیرد .و هم تمام اجزای جهان را از اهمیت

ساقط میکند.در برقراری رابطه روبرویی با خدا لازم نیست جهان را نفی کنیم بلکه فقط باید

او رادر جای بخصوص خودش قرار دهیم.

رابطه من با هر تویی ، مستمرا" تو را از من جدا نگه میدارد تا رابطه متقابل میان

من و تو را برقرار نگه دارد .

استثنائا در رابطه من با خدا ، از یک طرف ، فاصله و جدایی میان و خدا نامحدود است

و از طرف دیگر ، خدا همه جهان و من را در بر میگیرد.

رابطه من بر هر تویی بر مبنای رودر رویی واقعیت های مستقل و متفاوت من و تو

بر قرار میشوند.

و بدین مناسبت هم شادی آفرین است چون فقط در این رابطه شناخت متقابل و

آشنایی من و تو ممکن میشود و هم محدود است چون حتی در این رابطه شناخت

کامل من از تو وشناخت کامل تو از من ، غیر ممکن است.

استثنائا در رابطه من با خدا ، هم اینکه توی رابطه بدون آنکه من بشود ،

من را در بر میگیرد و هم شناخت ناقص من از او ، در شناخت کامل او از من ،

حل شده و ناچیز میشود.

رابطه من با هر تویی ، در طی تغییر واقعیتهای بالقوه به واقعیتهای حاضر متناوبا

ماهیت بالقوه و بالفعل بخود میگیرد ، هر تویی باید او شود تا بتواند دوباره تو شود.

استثنائا" در رابطه من با خدا ، چون واقعیتهای بالقوه ، همان واقعیتهای زنده و حاضری

هستند که آهی به درون کشیده اند ، توی رابطه همیشه حضور دارد و هرگز به اویی

تبدیل نمیشود .

توی جاویدان به اقتضای طبیعتش تو است .طبیعت ما را مجبور میکند که او را در

دنیای او ها قرار دهیم.

--------------------------------------------------------------------------------------------

۶- آیا میتوان تعریفی مختصر و بنیادی از عشق ارائه کرد داد بدون آنکه از وسعت و معنای

آن کاسته شود؟

عشق رابطه جوابگویی من است در مقابل تو.

معنای واقعی عشق را باید رابطه من با هر تویی و توی جاویدان جستجو کرد. آنجا که

من در مقابل کسی که در سایه توی جاویدان  از ماهیت درونی خود بیرون آمده و به عنوان

یک تو بامن روبرویی میکند جوابگو میشوم یعنی می توانم با توی درونی خودم

هم روبرویی کنم.

در رابطه با توی جاویدان اگر من کاملا خود را مهیا کرده باشم و به تمامی جوابگو باشم

عشق هم به تمامی جلوه میکند.

------------------------------------------------------------------------------------------

۷-در رابطه عشق احساسات چه جایگاهی دارند و چگونه میتوان احساس عشق را

از عشق باز شناخت؟

احساسات همیشه واقعیتهای ماورای روانی و ماورای فیزیکی رابطه عشق را همراهی

میکند ، ولی هیچگاه محتوای آن رابطه (رابطه جوابگویی من در مقابل تو) را متشکل

نمی کند. و نیز احساسات بسیار متفاوتی می توانند رابطه عشق را همراهی کنند.

احساسات مسیح نسبت به جوان جن زده ، با احساسات مسیح نسبت به مرید

محبوب ، یگانه نیست .در حالیکه رابطه عشق مسیح نسبت به هر دوی آنهای یکی است.

بنابراین در هر رابطه ای که مایلیم رابطه عشق بر آن نام بگذاریم میتوان در آن

احساساتی را دید که همراه این رابطه شده اند و اتفاقا" ممکن است مفید باشند یا

نباشند ولی اصل و محتوی آن رابطه این است که با توی درونی خودم هم روبرویی

کرده ام یا نه.

------------------------------------------------------------------------------------------

۸-چه زمانی یک انسان واقعا" با انسان مقابل خود رابطه برقرار  میکند؟

تنها آن زمان رابطه من با فرد مقابلم بر قرار می شود که کل او را به عنوان یک فرد ببینم 

بدون اینکه بخواهم او را تجربه کنم  یا از او تصوری در ذهن داشته باشم.

هر کس که میگوید تو ، نیت و هدف مشخصی در نظر ندارد ، او درون رابطه قرار میگیرد.

من می توانم ، رنگ مو و صدای کلام و منش بخصوص انسانی را که تو خطاب میکنم ،

تفکیک کنم که البته که بایستی مکررا هم چنان کنم ، ولی هر بار دوباره او را تغییر داده

و از مقام یگانه تو تنزل داده ام.

( مارتین بوبر میگوید فقط اوها را میتوان مورد تجربه و بهره برداری قرار داد.)  

------------------------------------------------------------------------------------------

۹-وقتی که من کسی را تو خطاب میکنم آن فرد با زمانی که او را به طور معمول تو

خطاب میکنم چه فرقی خواهد داشت؟

وقتی که من کسی را واقعا" تو می خوانم در آن لحظه او جزئی از اجزا یا مجموعهای

از اجزا نخواهد بود .او یک اوئی میان اوها و مرزبندی شده میان او ها نخواهد بود .

او نقطه ای در تقاطع شبکه های زمانی و مکانی جهان ، نخواهد بود . او واقعیتی در طبیعت

قابل تجربه و قابل توصیف نخواهد بود . او مجموعه ای از کیفیتهای نامگذاری

شده نخواهد بود.

او تویی می شود بی همسایه و بی مرز ، تویی که تمام زمان و مکان را پر میکند .

نه اینکه تمام واقعیتهای دیگر نابود میشوند. بلکه تمام واقعیتهای دیگر در نور او و وابسته

به نور او دیده می شوند.

----------------------------------------------------------------------------------------

۱۰-جهان رابطه ها چه سطوحی دارد و در چه فضاهایی واقعیت میابد؟

جهان رابطه ها در سه فضا واقعیت میابد.

اول، در فضای زندگی با طبیعت.در اینجا رابطه در تاریکی است و در ماقبل زبان گفتگو

قرار دارد.

موجودات طبیعی از مقابل ما عبور میکنند ، ولی نمی توانند رو به سوی ما قدم بردارند .

تویی که آنها را خطاب می کنیم در آستانه زبان گفتگو متوقف مانده است.

دوم، در فضای زندگی با انسانها .در اینجا رابطه روشن است و به زبان گفتگو هم وارد

می شود .ما می توانیم ، هم انسانی را تو خطاب کنیم و هم از طرف انسانی ، تو خطاب شویم.

سوم، در فضای زندگی با موجودات روحی و معنوی . در اینجا رابطه ، نوری است

در پس تاریکی .

زبان گفتگو ندارد، ولی زبان لازم را خلق میکند .ما تویی را در کلام نمی شنویم ،

ولی احساس میکنیم که مخاطب واقع شده ایم. جواب ما هم نه در کلام ما ، بلکه

در تمام وجود ما ، در افکار و کردار و خلاقیتهای ما به صدا می آید.

وقتی فضای زندگی با طبیعت را ، به جنبه های فیزیکی و با ثبات آن ، محدود کنیم؛

وقتی فضای زندگی با انسانها را ، به جنبه های احساسی و تاثیر پذیری آنهامحدود کنیم؛

وقتی فضای زندگی با واقعیتهای روحی و معنوی را ؛ به احقاق حقوق خویش محدود کنیم:

آنوقت شفافیت آن فضاها یعنی قدرت واسطگی آنها میان ما و توی جاویدان را ،

نابود ساخته ایم.

در چنان فضاهایی تجربه و بهره برداریهای انسانها امکان می یابد ، ولی آنها تاریک

و بی معنا باقی می مانند .

نامهای جدیدی هم که برای این فضاها ، تعیین کرده ایم : جهان هستی ، جهان عشق ،

جهان عقل هرچند خیلی خوشایندند ولی هیچ اثر مثبتی ندارند.

جهان هستی فقط وقتی برای انسان واقعیت می یابد که تمام جهان را خانه خود

بداند و بتواند داده ای هم به خالق ان خانه ، هدیه دهد.

جهان عشق هم ، فقط وقتی برای انسان واقعیت می یابد که تک تک توهای رودر رو را

، نموداری از توی جاویدان بداند و رابطه با هر یک از آنها را ، سرچشمه وحی به شمار آورد.

جهان عقل هم ، فقط وقتی برای انسان واقعیت می یابد که بتواند اسرار ناشناخته

جهان را روبرو قرار داده ، با روح و جان ، در خدمت آن قرار گیرد.

------------------------------------------------------------------------------------------

۱۱- وقتی صحبت از زمان حال است ، منظور چیست و رابطه زمان حال و انسان چیست ؟

زمان حاضر ، نه آن نقطه ای است در خط زمان ، که ما در افکار خویش ، پایانگذار

زمان گذشته محسوب می کنیم. زمان حاضر از واقعیت مملو است و فقط با حضور

و روبرویی و رابطه واقعیت می یابد.

فقط وقتی ، تو حضور می یابد ، زمان حاضر واقعیت پیدا میکند.

آنچه که در زمان حال حضور پیدا می کند ، نابودشدنی و گذرا نیست .با ما روبرویی میکند ،

به انتظار می نشیند و دوام می آورد.

---------------------------------------------------------------------------------------

۱۲- وقتی یگانگی و تمرکزی که مورد نظر عارفان هم هست در زندگی انسان اتفاق

 می افتد ، آیا احساسات نیروها و دیگر خصیصه های آدمی بی ارزش می شوند؟

یگانگی و تمرکزی که در واقعیت زندگی اتفاق می افتد ، غرایز انسان را ناپاک ،

کامجوییهای انسان را منحرف ، و احساسات انسان را هم گذرا و بی مقدار

محسوب نمی کند .

در اینجا ، همه اجزای انسان ، در واحد یگانهای ترکیب می یابند . در اینجا ،نفس مجرد انسان مطلوب نیست ،تمامیت نقصان نیافته یعنی کل واقعیت انسان مطلوب است.

یگانگی و تمرکزی که در اینجا مطرح است ، واقعیت است و واقعیت را هدف قرار داده است.

-------------------------------------------------------------------------------------------

۱۳- آیا من انسانی در جریان حرکت رو به رشد آدمی باید فنا بشود؟

 آنچه را که باید فنا و فدا کرد ، من نیست ، وجود من مستلزم ایجاد رابطه با هر تویی است

، حتی توی جاویدان . آنچه را باید فدا کرد ، خواستهای بیهوده من است که پیوسته

می خواهد خودش را به تایید برساند و جاویدان سازد .همین خواستهاست که انسان

را از زندگی در دنیای بی ثبات و پر مخاطره رابطه ها ، دور میکنند و به فعالیتهای

تجربه و تملک در دنیای با ثبات و با دوام اوها ، وابسته میکنند.

-------------------------------------------------------------------------------------------

۱۴- انسان آزاد چه کسی است ؟

فقط کسانی که توانایی رابطه سازی دارند ، یعنی کسانی که توی فراگیر و حاضر

را می شناسند ، توانایی تصمیم گیری دارند و فقط کسانی که تصمیم میگیرند آزادند ،

چون توانسته اند آزاد از جهان رودر رویی جهان قرار گیرند.

آزاد انسانی است که مستقل از اراده من در آوردی خویش تصمیم می گیرد .

ایمان او به واقعیت است : واقعیت دوگانه من و تو ، واقعیت رابطه میان « من و تو».

آزاد کسی است که با تمام وجود به سوی سرنوشت حرکت میکند .سرنوشت طبق

تصمیم او واقع نمی شود ، ولی آنچه که می خواهد واقع شود ، فقط وقتی

واقع می شود که او تمام آنچه می تواند اراده کند ، به عمل برساند.

------------------------------------------------------------------------------------------

۱۵- جامعه واقعی چه زمانی معنا پیدا میکند و ساخته میشود؟

 جامعه واقعی فقط وقتی ساخته می شود که انسانها بتوانند رابطه متقابل بر قرار سازند

، آن هم همزمان دو رابطه متقابل : یکی با یکدیگر و دیگری با یک مرکز زنده همگانی.

رابطه متقابل انسانها با یکدیگر ، همیشه از درون رابطه آنها با مرکز زنده همگانی

 منشاء میگیرد.

-----------------------------------------------------------------------------------------

جز در مورد سوال ۶ و۷ در بقیه موارد عین جملات کتاب آورده شده است.